وقتی یک هنرمند کاری غیراخلاقی انجام میدهد با اثر هنری او چه باید کرد؟ همچنان مخاطبش باشیم و اثر را جدا از صاحبش بدانیم یا اینکه آن را بخشی از آدمی بشماریم که دست به کاری غیراخلاقی زده و تحریمش کنیم؟ این یکی از بحثهای بدون نتیجهی من با دوستانم در این اواخر است، گرچه میدانم که بحثی جهانی هم هست. در اینجا نمیخواهم جوابی قانعکننده به این سؤال بدهم و مسئله را حل کنم بلکه تلاش میکنم که نگاهها و دغدغههای متفاوتی را که پیرامون آن وجود دارد بررسی کنم.
وقتی میفهمیم که خالق آثاری که همواره مخاطبشان بوده و ستایششان کردهایم دست به عملی غیر اخلاقی زده، مثلاً به آزار جنسیِ کسی پرداخته یا از قدرتی که به واسطهی شهرت به دست آورده سوءاستفاده کرده، معمولاً دو راه پیش رو داریم. یکی اینکه اثر را جدا از خالقش بدانیم، همچنان مصرفکنندهاش بمانیم و اطلاعاتی که دربارهی صاحب اثر به دست آوردهایم تغییری در قضاوت ما دربارهی اثر به وجود نیاورد. راه دیگر این است که قضاوت و نحوهی مواجهه و استفادهی ما از اثر تغییر کند و آثار او را از دایرهی توجهمان خارج و تحریم کنیم زیرا در قبال اعمال غیراخلاقی هنرمند، مسئولیتی برای خود قائل میشویم تا به خود و به دیگران نشان دهیم که نسبت به اعمال غیراخلاقی، هرچند از هنرمند محبوبمان سرزده باشد، بیتفاوت نیستیم.
اما انتخاب یکی از این دو راه اصلاً ساده نیست. من از صحبت با اطرافیانم و مشاهدهی واکنش آدمها در شبکههای اجتماعی اینطور میفهمم که تجربهی زیستهی ما در انتخاب میان این دو گزینه نقش مهمی دارد. دیدهام که همدلی و حمایت، خیلی وقتها وابسته به تجربههای مشترک و حضور در موقعیتی است که خود یا عزیزانتان با آن مواجه بودهاید. وقتی تجربهی متفاوتی از دوستان و اطرافیان دارید معمولاً واکنشتان با آنها یکی نیست و این تجربه فاصلهای بین شما و آنها به وجود میآورد. سخت است ببینید آدمی که به شما نزدیک است، بهرغم اطلاع از تجربهی آزاردیدنتان، به خبر تجاوز جنسی هنرمند محبوبش بیاعتناست، به آنچه دیده و شنیده نگاهی خنثی دارد، و اطلاع از تجاوز جنسی تغییری در قضاوت و میزان علاقهاش به آن هنرمند به وجود نمیآورد. تلاش شما برای دستکاری نگاه و قضاوت او احتمالاً برایتان طاقتفرساست و شاید ناممکن باشد که از او بخواهید به این ماجرا طوری اهمیت دهد که انگار برای خودش پیش آمده است. یکی از جاهایی که آدمها تصمیم میگیرند اثر هنرمندی را تحریم کنند یا همچنان بپذیرند، همینجاست. اینکه آیا توان همدلی و درک چنین تجربهای را دارند یا نه. اینکه نسبت خودشان با این اتفاق چیست؟ منظور این نیست که حتماً باید برایتان پیش آمده باشد تا درک کنید. شاید هرگز چنین چیزی را تجربه نکرده باشید اما بتوانید خود را جای آزاردیدگان بگذارید و در آن جایگاه یک بار دیگر به اثر خالق بیاخلاق نگاه کنید. آیا اصلاً توان این همذاتپنداری را دارید؟ آیا اگر خود را جای او بگذارید همچنان بیطرفاید؟ شاید جدا کردن حساب هنرمند از اثرش از سر همین فقدان همدلی با کسانی باشد که از او آزار دیدهاند. اصلاً مگر میتوان، بهویژه در دنیای فعلی، اثر کسی را از خودش جدا کرد؟
جایی خوانده بودم که در آزمایشی از آدمها خواسته بودند که کتی به تن کنند و به آنها گفته بودند آن کت متعلق به فرد شروری مثل هیتلر است. بیشتر افراد تمایلی به پوشیدن کت نداشتند، فقط به دلیل اینکه ارتباطی بین کت و هیتلر پیدا کرده بودند. انگار اخلاق یک نفر ناخودآگاه به آثار و متعلقاتش سرایت میکند. اثر را بخشی از ذات صاحبش میدانید و حس میکنید که این شر از خالق به اثر و از اثر به مخاطب منتقل میشود. شاید در این مورد هیچ توضیح منطقی و معقولی جز توان همذاتپنداری با قربانیان و تجربهی زیستهی خودتان وجود نداشته باشد.
غیر از این احساس ناخودآگاه، دنیا به سمتی رفته که نه خود صاحب اثر و نه صنعت هنر و سرگرمی علاقهای به جدا کردن اثر از خالقش ندارد. شاید صد سال پیش که وسایل ارتباطی اینقدر گسترده نبود و فقط با آثار مواجه بودید و تنها نامی از خالقان میدانستید و اطلاعی از چگونگی زندگی و خلق و خوی و شکل و شمایلشان نداشتید، میشد خالق را از اثرش جدا کرد. اما حالا خالق بخشی از اثر است، دربارهاش مصاحبه میکند، در شبکههای اجتماعی مستقیم با مخاطبان ارتباط برقرار میکند، به تورهای جهانی میرود، کارگاه و اجرای زنده و جشن امضاء برگزار میکند و حال و هوایش در هنگام ساخت اثر مستند میشود. محبوبیت آثار تا حد زیادی وابسته به همین کنش و واکنشهای خالقان است و صنعت هنر و سرگرمی هم مصرانه همین را میطلبد و در همین برنامهها و ارتباطات است که بخش وسیعی از آزارها به وقوع میپیوندد.
کم ندیدهایم که کارهای غیراخلاقی را نوعی ناهنجاری شخصی و اجتماعی میدانند که این ناهنجاری لازمهی نبوغ هنری و در ذات هنر است.
هنرمند آزارگر از موقعیتی که دارد برای آزار و اذیت استفاده میکند. کلاس آموزشی ترتیب میدهد و جمعیت مشتاق هنرجویان را به آنجا میکشاند و در خفا از چند نفرشان سوءاستفاده میکند. از علاقهی رسانهها برای خبر گرفتن و ایجاد ارتباط استفاده میکند و مثلاً به خبرنگاری که دنبال تهیهی گزارش است آزار میرساند یا پروژهی ساخت فیلم را به شکارگاه تبدیل میکند.
کم ندیدهایم که کارهای غیراخلاقی را نوعی ناهنجاری شخصی و اجتماعی میدانند که این ناهنجاری لازمهی نبوغ هنری و در ذات هنر است. یعنی اول آزارگری را به ناهنجاری تقلیل میدهند و سپس رنگ نبوغ و هنر به آن میزنند تا چیزی مشمئزکننده به چیزی ستایشآمیز تبدیل شود. تمایل به اعمال غیراخلاقی انگار جزئی از افسانهی نبوغ هنری شده، چیزی که به ندرت قابل تعمیم به زنان هنرمند است و مخاطب این خطاهای اخلاقی هم عمدتاً زنان هستند.
باز هم در جای دیگری میخواندم که این بیاخلاقیها به عنوان انتخاب هنری فریبنده توجیه میشود. برای مثال، برناردو برتولوچی، کارگردان «آخرین تانگو در پاریس»، به خود میبالید که تصمیم گرفت بازیگر نقش اصلی این فیلم، ماریا اشنایدر، را از تمام جزئیات «صحنهی بدنام کَرِه» مطلع نکند. چون «واکنش واقعی او را میخواست ثبت کند نه بازی او را در صحنه». اشنایدر گفته بود: «احساس تحقیر کردم و احساس کردم که کمی مورد تجاوز قرار گرفتهام.»
در حالی که واکنش بخش چشمگیری از مخاطبان این است که باید هنر را از هنرمند جدا کرد، نه صنعت سرگرمی چنین خواستهای دارد و نه حتی خود هنرمند. هنرمند آزارگر به جای اینکه بگوید هنرم را جدا از خودم بدانید، سعی میکند با کارهای ظاهراً اخلاقی دیگری خود را تطهیر کند. مثلاً هاروی واینستین مدام به کمکهای سخاوتمندانهاش به صندوق بورس تحصیلی کارگردانان زن اشاره میکرد و کوین اسپیسی از همجنسگرایی خود سخن میگفت.
شاید حذف هنر یک هنرمند بیاخلاق ناممکن باشد اما جدا کردن هنر از هنرمند هم مضحک و مشکوک است. بعضیها راه میانهای پیشنهاد میکنند. اینکه در هنگام ثبت زندگی هنرمند آزارگر، حتماً به آزارهایش اشاره شود. وقتی زندگینامهها به چگونگی رشد یک هنرمند، والدینش، محیطی که در آن بزرگ شده، تفکرات و دغدغههایش میپردازند چطور بیاخلاقیها و تجربههای آزارگری جنسیاش را سانسور میکنند؟ ستایش هنرمند جزئی از صنعت پردرآمد هنر و سرگرمی است و اشاره به آزار جنسی روند این ستایش را مخدوش میکند. در حالی که شاید آگاهی از تمام تجربیات یک هنرمند به ما کمک کند که آثارش را با وضوح و درک بیشتری ببینیم و آنها را به زندگی و تجربیات واقعی خود وصل کنیم، حتی اگر این تجربیات منفی باشد. اگر یک اثر هنری بر اثر درک شرایطی که در آن خلق شده واقعاً بیارزش شود، شاید از اول هم آنطور که فکر میکردیم ارزشمند نبوده است.
اما واقعاً بعضی نگراناند که یادآوری مدام آزارهای جنسی یک هنرمند میتواند قدردانی ما از هنر را از بین ببرد. به نظرم باید مخاطبان خاموش و منفعل را از کسانی که اصرار میکنند آزارهای جنسی یک هنرمند نباید تغییری در نگرش ما نسبت به هنرش به وجود آورد، جدا کرد. برای آزاردیدگان و کسانی که توان همدلی با قربانیان را دارند این حرف یک معنی بیشتر ندارد. کسانی که خواهان جدایی هنر از هنرمند هستند یا میگویند نباید موقع اشاره به هنر از آزارگریهای هنرمند حرفی به میان بیاید تنها به ما پیام میدهند که آزار جنسی را ناچیز میشمارند.
منبع: وبسایت آسو