پرش به محتوا

معرفی و نقد کتاب بازسازی اندیشه اسلامی (تجدید فکر الاسلامی) اثر محسن عبدالحمید است با ترجمه داود ناروئی

عبداللطیف محمدی

کتاب حاضر اثر یکی از اندیشمندان و نواندیشان مسلمان (اهل عراق)، است که در راستای بازسازی اندیشه و مفکوره اسلامی نگاشته شده است. ایشان با برداشت‌های آموزنده از مقوله‌ها و آموزه‌های اسلامی  به مقوله تجدید و احیاگری را مطرح کرده است؛ مقوله‌ای که در درازنای تاریخ تمدن اسلامی فراز و نشیب‌های متعددی را پشت سر گذارده است چون تجدید و احیاگری و به تعبیر سازنده‌ی بازسازی اندیشه در عرصه‌های مختلف مقوله‌ای است که در گفتار پیامبر اکرم (ص) بکار رفته است. و در این کتاب بازتاب بسزایی یافته و از جمله دغدغه‌های فکری و اجتماعی نگارنده را ترسیم می‌نماید و هم‌چنین در این کتاب نگریستن به مقوله‌ی احیاگری از زاویه‌ی یک نحله‌ی فکری خاص خودداری شده و کوشش نگارنده بر آن بوده است که تمام نحله‌های اندیشه‌ای موجود را در درازنای تاریخ اسلام مورد تأمل قرار دهد و جایگاه آن‌ها را در اثرگذاری مثبت در روند های اجتماعی و فرهنگی شناسایی نماید.

کتاب حاضر از عنواین زیر تشکیل شده است:

بخش نخست: اندیشه‌ی کهن اسلامی

1. اصطلاحات معاصر اسلامی

2. حجیت،اصالت و منابع اندیشه‌ی اسلامی

3. دگردیسی اندیشه‌ی اسلامی

4. ارزیابی اندیشه اسلامی … و غیره

بخش دوم: اندیشه نوین اسلامی

1. سر آغاز نوزایش

2. نوزایش در حوزه تمدن

3. مقوله‌های در انتظار جدید

4. پیرامون فعالیت های اسلامی

5. بازنگری و ارزیابی

نویسنده مقوله‌ی نواندیشی را در بستری مطرح کرده که باید از یک سو با گذشته پیوند داشت و از سوی دیگر دست اندکار ریختن طرحی نو برای آینده بود. و میگوید که با گره زدن بازگشت به گذشته و نگاه به آینده، افق اکنون باید ترسیم شود. در این کتاب با طرح ضرورت این قضیه، نویسنده با اتخاذ دید نقادانه، کردار نحله‌های مدعی احیاگری را واکاویده و در چارچوبی روشمند، ما را با ضرورت این مقوله آشنا کرده است. نویسنده دگردیسی اندیشه را در سه محور: اعتقاد و فلسفه، فقه و اصول فقه، و تصوف پی جسته است. وی معتقد است که با نظر داشت تفاوت‌های فرهنگی و زمانی – مکانی مجددان و احیاگران و سبک‌های گفتاری و نوشتاری گاه متفاوت با هم آنان، هرچند به ظاهر با نتایج مختلفی روبرو می‌شویم، ولی چون به ژرفای اندیشه‌ی آنان فرو می‌رویم، رگه‌های به هم پیوسته و نامریی نهفته در کلیت برنامه‌شان، که گاه از نگاه‌های سطحی نهان می‌مانند، ما را به پذیرش این اصل متقاعد می‌کند که آنان همه در یک بستر زاده شده‌اند و دغدغه‌ی حرکت در همان بستر را داشته‌اند، و طرح‌هایی که عرضه می‌داشته‌اند برای نوزایی و نوسازی همان بستر بوده است. پیشگفتار جامع طه جابر علوانی نیز به زیبایی کتاب می‌افزاید.

اندیشه‌های اسلامی:

نویسنده در صفحه 210 در ارزیابی نگره‌ی اسلامی بین دیدگاه‌های دینی موجود و ایدئولوژی‌های نو و کهن مقایسه می‌کند و می‌گوید: ”جز نگره‌ی تمدنی اسلام، هیچ نگره‌ای تمدنی در گذشته و حال بر اساس اعتقاد به توحید استوار نبوده است. به سخن دیگر، هیچ تمدنی در تاریخ به دست ما نرسیده که بر اساس توحید بنیان گذارده شده باشد.” وی به تمدن‌های کهن چین، هند، ایران، یونان، روم، دره‌ی نیل، عرب‌های قدیم و … اشاره می‌کند که همه به شکلی از اشکال بر شرک استوار بوده‌اند. برای جزئیات بیشتر تمدن، خواننده را به مطالعه تاریخ تمدن اثر ویل دورانت ارجاع می‌کند.

وی از نگاه ایدیولوژی منتقد تمدن غرب است و می‌نویسد: “تمدن غرب منابع خود را از تمدن یونان و روم اقتباس کرده است. آن تمدن نیز بی هیچ ضابطه و ارزش متعالی از قدرت تجلیل می‌کرده است. تمدن غرب از لحاظ اعتقادی که انسان اروپایی را به پویه وا می‌دارد، در ژرف‌ترین ژرف‌نای خود، صلیبی است و به کلیسا تکیه دارد. می‌دانیم که کلیسا، وحی آسمانی را تحریف کرده و بیش از پانزده سده پیش آن را به اندیشه‌ای دینی-بشری تبدیل کرده است. در نهایت تمدن غرب به تمدنی عقلانی و مادی انجامیده است و به خدا و وحی و نظام کونی و اخلاقی برخاسته از آن، کفر ورزیده است.” نویسنده مبنا قرار ندادن اندیشه‌ی اسلامی را در نواندیشی دینی، غیر دینی و غیر تمدنی عنوان می‌کند و اختلاف و از هم گسستگی، رشد سکولاریسم افراطی، تقلید از الگوهای غربی را به توسعه نیافتگی بلکه ناهنجاری تعبیر می‌کند.

سیاست و تاریخ:

محسن عبدالحمید در صفحه 231 تأکید می‌کند که برای فهم درست اسلام باید دست به فرایند تفکیک تاریخ زد، یعنی جداسازی تاریخ اسلام! وی معتقد است بدون قضاوت درباره رخدادهای گذشته نمی‌شود به فهم درست از حکومت اسلامی رسید. وی با نقد تقدیس گذشته و توجیه اشتباهات تاریخی، آن را عقلانیتی غیر اسلامی عنوان می‌کند و در صفحه 233 می‌نویسد: “فرمان‌روایان مسلمان پس از رخداد واقعه صفین تا روزگار حاضر به استثنای عمربن عبدالعزیز و بعضی از افراد نزدیک به وی، از نمودار ساختن حکومت درست شورایی منحرف بوده‌اند.”  

وی حکومت‌ها و دستگاه‌های حکومتی در تاریخ اسلام را به طور عمده مستبد و تک‌رأی معرفی می‌کند: “به همین سبب امت اسلامی نتوانسته در ساختن تاریخ خود به طور کامل و در ساختاری کارآمد و مسئول، شرکت ورزد؛ و دیگر این‌که حقوق مردم مورد تجاوز قرار گرفته و ساختارهای ستم‌گرانه دیگر همه و همه در تصمیم گیری‌های مستبدانه حکومت‌ها بوده است.”

به نظر من دیدگاه نویسنده در این زمینه منصفانه نیست. شاید تاریخ سیاسی اسلام شاهد سیستم‌ها و حکام مستبد و تک رای بوده است اما تعمیم بخشیدن آن به تاریخ اسلام پس از واقعه صفین و چشم پوشی از خدمات خلفای عباسی و عثمانی و بعضی دوره‌های دیگر در حوزه رشد فرهنگ دینی، همدیگر پذیری، تمدن سازی و … شایسته نیست. زیرا هدف سیستم‌ها و نظام‌های حکومتی تطبیق احکام الهی و صیانت از حقوق انسان‌ها بوده است و بنابر باورهای خود نویسنده “سیستم حکومت شورایی” نیز مبتنی بر وحی الهی نبوده بلکه وسیله‌ای بوده جهت رسیدن به اهداف دینی و اقتدار مسلمانان.

تصوف:

نویسنده در صفحه 178 به روزگار اشغال الجزایر به دست فرانسویان و اوضاع سیاسی آن زمان اشاره می‌کند و حرکت‌های اصلاحی محمد علی سنوسی خطایی را در عرصه تزکیه و بیداری مثال می‌آورد. وی به نقل از کتاب «حاضرالعالم اللاسلامی» نوشته شکیب ارسلان درباره ایجاد خانقاه سنوسی‌ها و تاثیرات آن در قاره افریقا می‌نویسد: “محمد علی سنوسی صحرای لیبیا را برگزید و خانقاهی علمی، تربیتی و اجتماعی که نمادهای اسلام در آن تجسم می‌یافت، بنیان گذاشت. از آن‌جا بود که دعوت وی آغاز شد و در لیبیا و تمام آفریقا رواج یافت.”

هم‌چنین وی به حرکت انقلابی در دگرگونی اندیشه‌ها توسط علامه اقبال لاهوری اشاره می‌کند. اصولاً دکتر عبدالحمید دگرگونی اندیشه را در سه محور: اعتقاد و فلسفه، فقه و اصول فقه، و تصوف پیگیری می‌کند. و از صفحه 102 تا 115، فصل چهارم به موضوع تصوف پرداخته است. وی تصوف را پدیده‌ی رفتاری و عبادی می‌داند و جهت پالودگی نفس انسان لازم می‌پندارد. و می‌نویسد: “تربیت روحی در جامعه‌ی بشری و قالب‌دهی شخصیت انسان در سایه‌ی آن با هدف نگهداری توازن آن در برابر اغواگری‌های زندگی، از وظایف و کارکردهای بدیهی نظام تعلیم و تربیت در جامعه‌ی اسلامی بوده است. اساساً فراخوان قرآن بر دعوت مردم به سوی خدا و عبادت وی، تطهیر نفس اماره، بیان راه‌های استقامت و داشتن رفتار متوازن در زندگی، استوار است.”

وی در ادامه صفحات با نقل اقوالی در حوزه توحید و عبودیت، تزکیه نفس، و اندیشه‌ی راستین تصوف منضبط با قواعد قرآن و سنت صحبت می‌کند اما در صفحه 112 با یادآوری بعضی از اصطلاحات صوفیه از جمله شطحیات، حلول، وحدةالوجود، سُکر و … نظرگاه‌های شخصیت‌هایی چون منصور حلاج، امام سهروردی، ابن عربی، ابن فارض و … را تجربه‌ی روحی غیراسلامی قلمداد می‌کند و این‌چنین درشت به قضاوت می‌نشیند. وی عرفان اشراقی و فلسفی بزرگان یاد شده را جزء نحله‌های فکری متضاد با نگره‌ی فراگیر اسلام در باب هستی بر می‌شمارد و به خیزگاه‌های گنوسی و مسیحیت نسبت می‌دهد.

گرچه دیدگاه عرفای بزرگ اسلامی نیز چنین است که عقل و شهود از ادراک امور غیبی و حقایق الهی عاجز و قاصر هستند. مساله، قصور و عجز بعضی از تجارب صوفیانه و عارفانه است نه طرد کامل این تجارب شخصی و ذوق‌های معرفتی سلوک؛ در حالی‌که این مسایل ذوقی، اصلی از اصول تصوف نیست که بعضی از نویسندگان آن‌ها را نشانه گرفته‌اند و با تمام توان در این زمینه می‌کوشند.

با مطالعه بعضی از دیدگاه‌های ایشان یادم آمد که این تنها محسن عبدالحمید نیست بلکه بعضی از نویسندگان دیگر عرب نیز هستند که از نظر من، عدم آشنایی آن‌ها با زبان فارسی و آثار، اندیشه‌ها و تأثیر بزرگان خراسان زمین و شبه قاره هند و یا تعصبِ عربی باعث می‌شود این چنین قضاوتهایی بکنند. در یکی از آثار محمد غزالی مصری دیدم که خدمات مختلف خلافت عثمانی در عرصه‌های مختلف را فقط به‌خاطر عرب زبان نبودن آن‌ها نادیده می‌انگارد و می‌نویسد که تُرک‌ها به-خاطر این‌که به زبان عربی بلدیت ندارند، در قرائت درست از دین و نمایندگی از آن دچار اشتباهات شدند.

هم‌چنین در مورد عرفای شبه قاره هند، وی به مکتب و نهضت امام سرهندی مجدد هزاره دوم و خدمات گسترده‌شان در راه بیداری اسلامی و تجدید دین اشاره نکرده است. در حالی‌که به تأیید و تأکید همه مورخین، نویسندگان و دانشمندان اسلامی، ایشان توانستند یک امت را از فتنه، تحریف‌ها و گمراهی‌های جلال‌الدین اکبر، شاه مغولی، نجات می‌دهد که سلسله نورانی ایشان در سرتاسر جهان همچون چراغ‌هایی بر فراز راه سالکان و حق جویان روشنی می‌افکند.

مذاهب اربعه:

نویسنده در صفحه 128 خشک اندیشی و تعصب مذهبی و لامذهبی را نکوهش می‌کند و بعضی از باورهای منسوبین به سلف صالح را به شدت نقد می‌کند و بر این باور است که فقهای بزرگ و ائمه مجتهدین (ائمه اربعه) و خدمات علمی و اصلاحی ایشان از عوامل حفظ وحدت امت و سهولت در دین به شمار می‌رود و هرگونه تعصب مذهبی و تعصب علیه مکاتب فقهی و اعتقادی را بسیار زیان‌بار عنوان می‌کند. وی، ائمه اربعه را سلف صالحِ مسلمانان معرفی نموده و تبیین و توضیح حکمت‌های شریعت و رساندن آن به مسلمانان، بیداری خردها و پخش‌کردن هدایت را در گرو اجتهاد و کوشش آنان می‌داند.

وی در آخر فصل چهارم و صفحه 283 جهت تحکیم آگاهی و بیداری اسلامی توصیه‌های خوبی می‌کند و معتقد است که سازندگی درست و اصلاح اندیشه در جامعه باید بر دو پایه استوار باشد: نخست فهم ژرفِ اصول، قواعد و مقاصد اسلام با عقلانیت مجتهدان بزرگ، نه حافظان متون. وی در جای جای کتاب به درایت و درک صحیح از متون و درک تغییرات و نیازهای عصر حاضر تأکید می‌کند و اتکای محض به روایت بدون درایت و بدون در نظرداشت نیازهای زمان را یکی از موانع معرفی مقوله‌ی دین در جوامع می‌داند.

لزوم عقیده و عمل:

نکته مهم دیگری که نویسنده در صفحه 293 اشاره می‌کند لزوم اعتقاد و تربیت است. و می‌نویسد که دگرگونی تنها با پرداختن به اعتقاد، بدون گزار به یک نظام قانونی و بدون تربیت امت در پرتو یک نظام اخلاقی متعادل و مشروح، ناقص است. چنان‌چه برخی از دعوت‌گران تنها اعتقادات را در اصطلاحاتی انتزاعی و گسسته از زندگی تشریح می‌کنند بلکه برای ساختن یک امت، هم اعتقاد لازم است هم عمل بر مبنای اعتقاد. و رعایت حقوق دیگران، هم‌دیگرپذیری، مهربانی و … از مسائلی است که متاسفانه در بسیاری از کشورهای اسلامی به فراموشی سپرده شده و تنها معیار مسلمانی، ظاهر انسان‌ها پنداشته می‌شود.

این اعتقاد، تربیت کامل و زندگی اخلاقی در امتی در قالب ده‌ها تن در خانه‌ی ارقم بن ابی ارقم بود که هر کدام از آنان خود یک امت بودند؛ و اگر اسلام نمی‌بود یاران پیامبر اکرم (ص) چه بسا در آن صحران بزرگ می‌آمدند و می‌رفتند، بی آن-که در تاریخ حتی یک سطر هم درباره‌ی آنان بنویسند. اما اسلام آمد و این گوهرهای گران‌بها و مواد خام ناب را استخراج کرد و از آنان، که ده‌ها تن بودند، امتی ساخت که بستر تاریخ را دگرگون ساخت.

راه برون رفت:

وی در اخیر کتاب ساخته شدن شخصیت اسلامی را در الگوهای سه گانه «سلفی» (پیروی از ائمه مجتهدین)، «عرفانی» و «عقلانی» خلاصه می‌کند. و می‌گوید: “بدین سان کشمکش‌های درونی مسلمانان پایان می‌یابد”. و می‌نویسد: “برای رویارویی با جنبه‌های مادی و غیرانسانی تمدن غرب باید نیرو بگیریم و زمینه را برای گذار واپسین مسلمانان از منظومه‌ی تمدن مادی کنونی به منظومه‌ی تمدن اسلامی، فراهم آوریم.”

به اشتراک بگذارید