پرش به محتوا

حیرت و تسلیمی

عبداللطیف محمدی        

  از جمله مواردی که در عرفان و تصوف تأکید می‌شود و حتی یکی از مراحل و حالات سلوک نیز شناخته می‌شود، حیرت است. و این حیرت می‌تواند سالک را به حقیقت رهنمون گرداند. بعضی از عرفا این مرحله را یکی از مراحل نهایی در دین ورزی و معرفت می‌دانند. زیرا عقل از ادراک ذات باری تعالی، عاجز است و هر چه عجز عقل در این وادی بیشتر باشد، حیرت او افزون‌تر است. زیرا فزونی حیرت، معرفت قلبی انسان را بالا می‌برد.  و  تسلیمی بر تقدیر پروردگار، می‌تواند زاییده تحیر باشد زیرا ترکیب حیرت و تسلیمی از مراحل عمده سلوک است که سالک در آن حالات خود را سرگشته جمال و جلال الهی می‌بیند.

به قیاس درنگنجی و به وصف در نیایی

متحیرم در اوصاف جمال و روی و زیبت (سعدی)

او در فهم معارف و فلسفه تحولات درونی و برونی آن قدر عاجز می‌ماند که نمی‌تواند لب به سخن گشاید:

 شهری متحدثان حسنت

الا متحیران خاموش

حضرت سعدی در دیباچه‌ی باغ سبز گلستان خویش می‌فرماید: عاکفان کعبه جلالش به تقصیر عبادت معترف که ما عبدناک حق عبادتک و واصفان جمالش به تحیر منسوب که ما عرفناک حق معرفتک:

گر کسی وصف او زمن پرسد

بیدل از بی نشان چگوید باز

عاشقان کشتگان معشوقند

بر نیاید ز کشتگان آواز

حیرت در لغت به معنی سرگشتگی و سرگردانی است، در اصطلاح صوفیه آمده است: الحیره ترد علی قلوب‌العارفین عند تاملهم و حضورهم تحجبهم عن التامل والفکره. «حیرت، واردی است که بر قلب عارفان به گاه تأمل و حضور در می‌آید و این وارد قلبی آنان را از تامل و تفکر باز می‌دارد.» صوفیه گویند که زبان حال عارفان اهل حیرت است:

قد تحیرت فیک خذ بیدی

یا ذلیلا لمن تحیر فیک

«در حقیقت تو به حیرت آمده‌ام. ای رهنمای حیرانان ذاتت، دستم بگیر.»

بدون شک حیرت حقانی، مبارک حیرتی است.

و ما احترت حتی احترت حبیک مذهباً

فوا حیرتی لو لم تکن فیک حیرتی

«به حیرت اندر نیامدم جز آنگاه که عشق تو را برگزیدم. و اگر حیرت تو نبود وای بر حیرتم.» منظور این است که اگر حیران حضرت معشوق نمی‌شدم، حیران هواهای نفسانی‌ام می‌گشتم.

مشرب مولانا و دین‌شناسی ایشان نیز مبتنی بر حیرت‌زایی است نه حیرت‌زدایی. به عبارتی دیگر اقتضای ذاتی دین، ایجاد حیرت در دین‌دار است. منتهی حیرت دو نوع است. یکی حیرتی که از جهل و غفلت می‌خیزد و نتیجه آن گمراهی و بی‌ایمانی است؛ و دیگر حیرتی که منشا آن دانایی و معرفت است که از آن می‌توان به حیرت عارفانه تعبیر کرد.

گه چنین بنماید و گه ضد این

جز که حیرانی نباشد کار دین

دفتر اول 312

حیرت اندر حیرت است ای یار من

این نه کار توست و، نه هم کار من

دفتر پنجم 3420

حیرت محض، آردت بی صورتی

زاده صد گون آلت از بی آلتی

دفتر ششم 3714

چنان‌چه یادآوری شد، حیرت به دو گونه بود، حیرت عارفانه و حیرت غافلانه؛ به تعبیر مولانا حیرت عارفانه، مافوق معرفت است و حیرت غافلانه، مادون معرفت. تمثیل حیرت عارفانه این است که روی به کعبه حقیقت بدوی. و تمثیل حیرت غافلانه این است که پشت به کعبه حقیقت کنی و بدوی. در دفتر اول در ابیات 313-314 می‌فرمایند:

نی چنان حیران که پشتش سوی اوست  بل چنان حیرت و غرق و مست دوست

آن یکی را روی او شد سوی دوست

وآن یکی را روی او خود روی اوست

از نظر مولانا حیرت عارفانه، مخصوص چشم‌های ژرف بین است زیرا چشم ظاهر پرده‌ای است در مقابل مشاهده اسرار؛ بلکه این چشم باطن، و به تعبیر مولانا چشم سِر است که مصداق مازاغ البصر است. چشمی که سطحی‌نگر است فقط به کف و حباب دریای معانی و معارف بسنده می‌کند اما چشمی که به اعماق دریای معانی نگاه می‌کند، حیرت زده می‌شود.

گردش کف را چو دیدی مختصر

حیرتت باید، به دریا درنگر

آنکه کف را دید، سِر گویان بود

وآنکه دریا دید، او حیران بود

  دفتر پنجم 2907-2908

خرم آن کین عجز و حیرت قوت اوست

در دو عالم خفته اندرظل دوست

دفتر ششم 4827

مشغول شدن به لایه‌های سطحی هستی و نمودهای طبیعی، مانع از حصول حیرت عارفانه و ره‌یافت به حضرت حق است. حیرت عارفانه باعث معرفت حق و وصول به او است.

زیرکی بفروش و حیرانی بخر

زیرکی، ظن است و حیرانی نظر

عقل بفروش و هنر، حیرت بخر

رو به خواری، نی بخارا ای پسر!

دفتر سوم، 1146

حیرت عارفانه، موجب خموشی زبان و خروش درون می‌شود. هم‌چنین زاینده اوهام و اندیشه‌های پریشان است. و اما تسلیمی؛ عبدالرزاق کاشانی در شرح منازل‌السائرین صفحه 83 می‌گوید: فالتسلیم اقرب الی-التوحید‌الذاتی و اعلی مرتبة فی السیر فی‌الله و حصول الکمال والسعادة. «تسلیم، نزدیک‌ترین منزل به توحید ذاتی و بالاترین مرتبه در سیر فی‌الله و حصول کمال و سعادت است».

همچو اسماعیل پیشش سر بنه

شاد و خندان پیش تیغش جان بده

تا بماند جانت خندان تا ابد

همچون جان پاک احمد با احد

عاشقان، جام فرح آنگه کشند

که به دست خویش، خوبانشان کند

دفتر اول، 227-229

علامه عبدالحق محدث دهلوی رحمة الله علیه می‌فرمایند که در مقابل نعمت‌های بی پایان الهی جز تسلیمی گزینه دیگری نیست. ایشان یکی از این نعمت‌ها را عافیت و تندرستی جسمی ذکر می‌نمایند زیرا هر چه از زندگی و کامرانی دنیا و افعال و اعمال دین است، مبنی بر وجود عافیت و تندرستی است. ایشان به نعمتی دیگر از نعمت‌های خداوند اشاره نموده و سکون قلب در معیت خداوند را یادآوری می‌کنند. به تعبیر عرفا، در هر چه دل با خدا آرام گیرد و برقرار باشد، عافیت است؛ چه بلا باشد و چه نعمت!

می‌فرمایند: “اگر دیگران را قرار و آرام منحصر در نعمت و راحت است، ایشان را در رنج و بلا همین حال است. اگر چه جزای صبر که فوز به غیبت و وجود فرح است در دنیا و آخرت نیز شیرین است و در رضا سکون و آرام است که تکلف را بدان راه نباشد و بعضی گویند بلکه حلاوت یابد و بلاء الذیذ شمارد و مقام رضا بسی مقام عالی است و بالاتر از آن مقامی در مقامات سلوک نیست چنان‌که در احوال بالاتر از حال محبت حالی نه و رضا هم از محبت خیزد و هر چند محبت غالب‌تر رضا قوی تر.”

در ادامه می‌گویند: “قلبی که تسلیم حق شد در سکون و آرامش دل قرار گرفته و تشویش و اضطراب به آن راه نمی‌یابد و کمتر راه می‌یابد. صبر بر بلا و رضا به قضا دو مقام‌اند که مسلمانان به ویژه خواص و اهل قرب را ایستادن در این دو مقام واجب است.”

پیر هرات، خواجه عبدالله انصاری (رح) در کتاب صد میدان با اشاره به آیه و «سلموا تسلیما» می‌فرمایند: «تسلیم، خویشتن به حق سپردنست. هر چه میان بنده است با مولی تعالی از اعتقاد و از خدمت و از معاملت و از حقیقت بنا بر تسلیمیست.»

منابع:

انصاری، خواجه عبدالله، صد میدان، چاپ پنجم، نشر زوار، 1400

دهلوی، عبدالحق، اخبار الاخبار، لاهور، النوریه الرضویه پبلشنگ کمپنی، 2009

زمانی، کریم، میناگر عشق (شرح موضوعی مثنوی معنوی)، چاپ پانزدهم، تهران، نشر نی، 1396

ابونصر سراج، عبدالله بن علی، اللمع فی‌التصوف، چاپ دوم، نشر اساطیر، 1388

قونوی، صدرالدین، مشارق‌الدراری فی کشف حقائق الدر

سعدی شیرازی، مصلح‌الدین، گلستان سعدی

کاشانی، عبدالرازق، شرح منازل‌السائرین، چاپ سوم، نشر بیدار،

به اشتراک بگذارید