نویسنده: عبداللطیف محمدی
در قرن هفتم هجری که هوای سرد علم کلام و عقلانیت از شرق تا غرب جهان اسلام جاری بود، حرارت ایمانی قلوب را سرد کرده بود، اگر جای شرارهای باقی مانده بود آن هم زیر خاکسترها مدفون بود، به طور عموم در سرتاسر جهان افسردگی و دلمردگی شایع بود. در این دوران سرد و خواب آور، مولانا صدای عشق را سر داد و به حدی این ندا را بلند کرد که بار دیگر جهان اسلام را برق آسا گرفت.
در این قرن، دین به یک قالب خشک و تو خالی مبدل شده بود و مولانا در جستجوی نگاه تازهای به دین با شمس تبریزی آشنا میشود و اعلام میکند که دین حقیقی انسان را متحول میکند و روزنی به عالم متعالی میگشاید. و گیر ماندن در قشر دین و بیگانگی با مغز آن، انسان را گرفتار میسازد. در دینداری، انسان باید تحول بیابد و اخلاقیتر زندگی کند اما اگر دین فقط در ظاهر و شعائر بماند به اخلاق منتهی نمیشود. دین ورزیای که از سرِ درد و آگاهی نباشد، ناقص است. چنانچه کسانی که مقصد دین را درست نشناختند، باعث سردرگمی خویش شده و گمراهی و بدبختی دیگران را نیز فراهم کردهاند.
دین را میتوان به شمعی مثال زد که باید به دست گیریم تا راه را به ما بنماید؛ اگر کسی این شمع را بدست بگیرد و حرکت نکند در یک جا میماند و جمود، وجودش را پر میکند. چون فقط خودش را میبیند و برای چنین فردی، نور شمع، فقط تابشی بر خود اوست و اینچنین میشود که کمکم فرد از انانیت و پرستش نفس خود پر میشود؛ منیتش افزون میشود و حرص و طمع، وجودش را پر میکند. اگرچه به ظاهر دیندار است و اهل شریعت، اما دین را برای خود میخواهد و برای فزونی خواهی های خود، از دین کمک میگیرد.
انسان با محبت و عشق ورزیدن به دیگری، میتواند محبوب خداوند شود. حال آنکه در دین تهی از اخلاق، انسان به پرستش خود مشغول میشود و چون خود را کامل میبیند، انسانها را برده خود میسازد. چون باور دارد حقیقت تنها نزد اوست نه دیگری.
مولانا (رح) میفرماید که دین آمده که افقی دیگر را به روی ما باز کند و تحولی در زندگیمان ایجاد کند نه این که تنها خود را با شماری از عادات و مناسک مکرر سرگرم سازیم:
اصل دیـن ای خـواجه! روزن کردن است
دوزخ اسـت آن خـانه که بـی روزن اسـت
در دیدگاه مولانا، دین، اوامر و نواهی حقایق ابدی هستند و نمیشود دین را محدود به یک بستر تاریخی و زمانمند مقید کرد بلکه دین گوهری است که در ذات و ثوابت خود تغییر و تبدیل نمیپذیرد بلکه امور تجدیدی در متغیرات محدود میماند که آن هم باید از سوی اهل تخصص و درک و درایت صورت گیرد. هم-چنین، هر آنچه هست در وجود خود توست، این تو هستی که خویشتن را چگونه بشناسی و حق و باطل را در ضمیر خود جستجو کنی.
ذکـر مـوسی بند خـاطـرهـا شـدست
کین حکایتهاسـت کـه پیشین بُدست
ذکـر مـوسـی بهـر رو پـوشست لیـک
نـور مـوسی نقـد تست ای مـرد نیـک
مـوسـی و فـرعـون در هستـیّ تسـت
باید این دو خصم را در خـویش جُست
(مولوی، 1363: 71/2)
مولوی در آثار خود تعاریف مختلفی از دین ارائه میدهد. از نظر مولوی مسئلهی شناخت و آگاهی نسبت به خداوند، مقدمهای است برای رسیدن به حُب الهی؛ از این رو مولوی آنچه که موجب شناسایی محبوب و معشوق انسان، و بلکه همهی عالمیان میشود را به صراحت «دین» مینامد. در واقع او معتقد است که دین-شناسی مقدمهای است بر خداشناسی.
در جای دیگر مولوی با استناد به حدیث پیامبر (ص) به روایت سیوطی میفرماید: «الدین نصیحه»، دین را عبارت از درستی و صداقت میداند.
گفـت : الـدیـن نصیـحه آن رســول
آن نصیـحت در لغـت ضــد غلــول
ایــن نصیـحت راستــی در دوستـی
در غلـولی خــاین و سـگ پــوستی
(مولوی، 1363: 224/2-5)
یعنی دین عبارت است از صداقت در دوستی، و اگر صادق نباشی خائن و فرومایهای. همچنین مولوی دین را «ندای آسمانی» میداند. ندایی که از آسمان میآید و به مردگان خفته اندر گور، جان و حیات تازهای میبخشد و دل و روح را صیقل میدهد:
چـون رسیـد انـدر سـبا ایـن نـور شرق
غلغـلی افتـــاد در بلقــیس و خلــق
روح هــای مــرده جمــله پــر زدنـد
مـــردگان از گــورِ تــن سـر بـر زدنــد
یکـــدگـر را مــژده مـیدادنـد هــان
نک نــدایـی مـــیرســد از آسمــان
زان نــدا دینــها همــی گــردند گبـز
شــاخ و بــرگ دل همی گـردند سبـز
(همان: 328/2)
از دیدگاه مولوی جهان دارای دو مرتبه است: عالم ملک و عالم ملکوت. از این رو مولوی معتقد است دین حرکت و جدا شدن از نشئهی جسمانیت به نشئهی ملکوتی عالم است، و آن را با پریدن که ناظر به آزادی است بیان میکند:
حکمـت دنیـــا فــزایـد ظـنّ و شـک
حکمـت دینــی پـــرد فــوق فلــک
(همان: 427/1)
از سوی دیگر مولوی دین را «نردبان آسمان» میداند. مولوی معتقد است که حس دینی با ورود دین به قلب انسان شکل میگیرد، که به موجب آن انسان به عالم ملکوت راه مییابد.
نزدیکی به خداوند که هدف اصلی دین است، به معنی بالا یا پائین آمدن نیست؛ بلکه همین رهایی از زندان هستی، خود قرب به حق را به دنبال خواهد آورد. هر کجا که خداوند به عنوان محبوب قرار گیرد، آنجا هدف دین که رسیدن به «فوق گردون» است به تحقق رسیده است:
قــرب نـه بالا و پستــی رفتــن اسـت
قـرب حـق از حبس هستی رستن است
(همان: 259/2)
هــر کجــا دلبــر بــود خود همنشین
فــوق گــردون اســت نه زیــر زمیــن
(همان: 258/2)
در جای دیگر مولوی از دین با عبارت «روزن کردن» یاد میکند. از آنجا که این عالم در نظر عارفان نسبت به نعمت رویت الهی و معیت او زندان مخوفی است و انسان برای آن ساخته نشده است، پیامبران یا اولیاء خداوند از بیرون به او میفهمانند که باید از این زندان خارج شود. مولوی این آگاهی نسبت به ماهیت زندان بودن عالم، همچنین شناخت معشوقی که صاحب جمال لایتناهی است، به اضافه ی تلاش برای شکستن این زندان را «دین» مینامد:
نـامـــه و بـاران و نـــور از روزنـــم
مـیفتــد در خــانهام از معــدنــم
دوزخست آن خـانه کان بـی روزنسـت
اصـل دین ای بنده روزن کـردن است
(همان: 136/2)
از دیدگاه مولوی «دین»، تنها مجموعهای از تعالیم و اعتقادات صِرف فقهی نیست، بلکه او دین را سرشار از پویایی و شور و تسامح و حرکت و اصلاح میداند:
راه جـان بازیسـت و در هــر غیـشهای
آفتـی در دفـع هـر جـان شیــشهای
راه دیــن زان رو پـر از شـور و شر است
که نـه راه هـر مخنـث گــوهر اسـت
(همان: 301/3)
همچنین مولوی دین را به مثابه «نور» میداند. او معتقد است که دین به مانند نوری است که خود به سوی فرد مستعد حرکت و جریان مییابد، و همین نور راهنمای انسان به سوی عالم علوی و ملکوتی است:
نــور یابــد مستعـدّ تیــز گــــوش
کـو نباشد عاشـق ظلمت چو مـوش
سست چشمانی که شـب جـولان کنند
کـی طـواف مشعـلهی ایمـان کننـد؟
(همان: 4/3)
جوهرهی دین در نگاه عارفانهی مولانا از وحدتی انسجام یافته برخوردار است و نگرش وحیانی او هیچگونه دویی را بر نمیتابد، “لا نفرق بین احد من رسله” (بقره، 285)، در نظر ایشان، رسولان الهی در هر عصر مأمور نشان دادن جلوههایی از یک حقیقت واحد بودهاند، و مردم به واسطه این که از جنس آنان هستند، نسبت به پیغمبران میل و توجه نشان دهند و به سبب این و علاقه از ناودان دنیا خلاص گردند و راه حقیقت را گم نکنند بلکه به سوی اعلا ترقی کنند. مصرع اول بیت دوم اشاره است به آیه واقع در آخر سوره کهف: قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی:
زان بــود جنــس بشــر پیـغمبــران
تـا بـه جنسیــت رهنـــد از نــاودان
پس بشـر فـرمـود خــود را “مثـلکـم”
تا به جنـس آییـد و کــم گـردیـد گـم
(مولوی، 1363: 436/2)
بنابر آنچه گذشت میتوان چنین نتیجه گرفت که دین باوری و شریعت محوری در اندیشه، مضمون و مفاهیم شعری او ریشه دوانیده است. مولوی رسیدن به یک زندگی سالم و سعادتمند و همچنین کسب مدارج عالیهی کمال و رستگاری اخروی را، در گرو تبعیت از فرامین الهی و پیروی از کتاب دین که همانا قرآن کریم است میداند. در نظر مولوی شناخت و درک درست نسبت به خداوند، مقدمهای است برای رسیدن به محبوب و معشوق ازلی. از این رو او معتقد است که به واسطهی اشراف و آگاهی بر دین میتوان خدا را شناخت. به بیان دیگر دین شناسی مولوی مقدمهای است بر خداشناسی او.
ستون
مولانا اصلاً اهل خراسان (زاده ولایت بلخ) و مقیم کشور روم بوده و بیشبهه یکی از نوابغ بزرگ عالم بشریت است که مانند بعضی از نوابغ متعلق به یک قوم و ملت و محدود به یک کشور و جغرافیا نمیشود؛ بلکه متعلق به همه دنیا و عموم اهل عالم است. نوابغ و عرفای بزرگ مانند گلهایی هستند که در یک آب و خاک پرورش مییابند اما بوی عطرشان در مشام همه جهانیان خوش آیند است و یا مانند چراغهایی هستند که در یک نقطه افروخته میشود اما شعاع نور و پرتو فیضشان به مواضع دور دست میرسد. واضح است که هر قدر سرمایه نور و روشنایی چراغ بیشتر باشد دامنه نفوذ اثر و روشنایی آن وسیعتر و گستردهتر خواهد بود. مولانا و مثنوی شریف ایشان گرچه متعلق به عموم ملل و اقوام بشری است و این کتاب و صاحب آن در سطح جهان جایگاه ویژه ای دارد اما ما این افتخار را داریم که مولوی هموطن و همزبان ما بوده و اصل و نژادش در کشور ما ریشه داشته است. و کتاب مثنویاش اصلاً کهنه نمیشود. این کتاب همواره پر از حرفهای تازه است.
اما این افتخار و مباهات ظاهری به تنهایی کافی نیست بلکه برای شناخت ایشان و فهم گفتارهایشان باید همت بیشتری گماشت. این سخن و نظر درباره دیگر شاهکارهای نظم و نثر فارسی از بزرگان دین نیز مهم و حیاتی است.
منابع:
اسماعیل، رسوخ الدین، شرح کبیر انقروی، جلد دهم، نگارستان کتاب، 1388، تهران
زمانی، کریم، میناگر عشق شرح موضوعی مثنوی معنوی، تهران، نشر نی 1399
ندوی، ابوالحسن، تاریخ دعوت و اصلاح، جلد 4، نشر احسان، …
(اعوانی، 1386: 21)