جیلا سادات
انسان موجودی اندیشمند است که به عنوان حیوان اندیشمند نیز یاد میشود. انسان موجودی متفکر است که میتواند فکر و اندیشهی خود را از راههای متفاوتی بیان دارد؛ یکی از کلیترین راههای بیان اندیشهی انسانی؛ هنر است پس هنر شکلی از آگاهی اجتماعی و فعالیت انسانی و توصیفگر جامعه و جهان میباشد که واقعیت اجتماع را به بیان عاطفی و به صورت خلاق منعکس میکند.
انسانها وقتی میتوانند به حیات خود در روی زمین ادامه دهند که کار و تلاش کنند، منبع حیات آنها؛ کار، زحمت و فعالیتهای اجتماعیشان است. با کار و تلاش است که احساسات و عواطف هنرمندانهی انسان شکل گرفته و شگوفا میشود. انسان با کار و تولید پدیدههای اجتماعی، صاحب شعور و آگاهی میشود که بازتاب این آگاهی به صورت هنر متجلی میشود. انسان به وسیلهی هنر است که میتواند با واقعیت زندگی خود، شناخت حاصل کند و در پی این شناخت است که تاریخ انسانی شکل میگیرد. هنر چیزی جداییناپذیری از اجتماع است و در مسیر تکامل و پیشرفت اجتماع است که هنر نیز پیشرفت کرده و به شکلهای مختلفی بازتاب داده میشود؛ اما خود نیز نقش فعال و اثرگذاری بر این تکامل دارد. هنر به مثابهی یک پلی است که بین انسان و طبیعت رابطه برقرار میکند و هر چه شناخت انسان از هنر بیشتر شود به همان اندازه با طبیعت آشنایی بیشتر حاصل میکند و هر چه شناخت بیشتری نسبت به طبیعت داشته باشد، میتواند آن را دگرگون کند و تغییر دهد. شناخت به دو صورت علمی و هنری میتواند عرض وجود کند؛ ولی شناخت هنری به انسان این امکان را میدهد که از محدودیت زمان و مکان خود فراتر رود، میتواند در هنگام آفرینش هنر؛ نقش تعیین کننده در بازسازی گذشته و پیشبینی آینده داشته باشد.
این تغییر و دگرگونی جزیی از هنر است و هنر شکلی از خلاقیت انسان میباشد، منشا هنر همزمان با پیدایش انسان آغاز میشود؛ چون انسان در نتیجهی کار کردن است که هنر میآفریند و از زمانی که انسان آفریده شد تا به امروز همیشه کار و تلاش کردهاست. تاریخ هنر معرف پیوند دائمی هنر با تحولات اقتصادی و اجتماعی جامعهی بشری میباشد که ناشی از روابط پایدار بین هستی و آگاهی اجتماعی است.
انسان وقتی که در اجتماع زندگی میکند و برای بقای زندگی خود در اجتماع، نیاز دارد تا با همنوعان خود رابطه برقرار کند، از این جهت یکی از راههای ارتباط و وسیلهیی برای بیان احتیاجات و ضرورتهای اجتماعی هنر است.
انسانهای ابتدایی برای انجام کارهای جمعیشان بعضی حرکات و تکنیکهای موزون را انجام میدادند، چون اعتقاد داشتند که کارشان زودتر و به شکل بهتری انجام میشود و این نشانگر استفاده انسانها از هنر در اجتماع میباشد.
هنر و جامعهی انسانی همواره با هم رابطه متقابل دارند و مسلم است که هنر و جامعه بر روی هم تاثیر میگذارند. وقتی یک هنرمند شروع به آفریدن یک هنر میکند با وجودی که ایجاد آن هنر وابسته به خلاقیت فردی هنرمند است؛ اما تنها یک فرایند ذهنی هنرمند نیست، بلکه سرچشمهی آن از واقعیتهای عینی اجتماع میباشد و کار آفرینندگی هنر تجربهی است که در نهادهای اجتماعی شکل گرفته و به همین خاطر نمیتوان آن را مختص خود هنرمند دانست.
هنرمند هنر خود را تنها برای خود نمیآفریند؛ بلکه این هنر زبان مشترکی با جامعه دارد و جامعه آن را از خود میداند و از آن لذت میبرد. خلق یک اثر هنری رابطهای با مناسبات و نیازهای اجتماعی دارد، اما رابطه جامعه و هنر یک پیوند ثابتی نیست و همواره در حال تغییر و دگرگونی است؛ چون ارزشهای حاکم بر یک جامعه از یک نسل به نسل دیگر تغییر میکند و همزمان با آن ذهنیت، ذوق و سلیقه هنرمند هم نیز تغییر میکند. به همین دلیل هنر و جامعه مانند دو پله ترازو هستند که با هم در تعادل قرار دارند، وقتی این دو در تعادل با یکدیگر قرار داشته باشند تکامل در هنر و جامعه ایجاد میگردد.
بین یک هنرمند و دنیایی که زندگی میکند، رابطهیی بر قرار است که شخص به عنوان آفریننده یک هنر از محیطاش متاثر میشود و وقتی تاثیر میپذیرد که شناختی نسبت به محیط اطرافش، نسبت به واقعیت و نیازهای جامعهای که در آن زندگی میکند، داشته باشد. به همین دلیل هنر بازگوکنندهی واقعیتهای عینی جامعه از طریق فردی است و در پیوند این دو (ذهنیت و عینیت) است که شکل میگیرد. این رابطه از ذهنیت به عینیت و از عینیت به ذهنیت همیشه در حال تکرار است، پس میتوان این نتیجه را گرفت که هنر و جامعه لزوما به هم پیوستگی ناگسستنی دارند، یعنی هیچ هنری نیست که از تاثیرات اجتماعی بر کنار باشد و در مقابل هیچ جامعهای نیست که تحتتاثیر هنر قرار نگیرد.