محمد صادق محمدی، وجیهه کریمی و خدیجه محمدی
درک و شناخت ماهیت جنگ به ما کمک میکند تا در آینده بیشتر قادر به جلوگیری و مدیریت منازعات مسلحانه شویم. در واقع، کالبدشکافی چند بعدی جنگ یکی از راهبردهای مؤثر برای حرکت به سوی صلح پایدار میباشد که با نوع درک عبرتآمیز از گذشته همراه است. جنگ یا منازعه مسلحانه پدیده قدیمی، پیچیده و چند بعدی است که بررسی همهجانبه آن نیازمند زمان و منابع زیاد میباشد و معمولاً از حوصله پژوهشهای اینچنینی بیرون است. در این مقاله کوتاه ما تلاش میکنیم پیامدهای جنگ جهانی دوم را به صورت فشرده مورد تحلیل قرار دهیم و در نهایت، برداشتهای مان را در قالب نتیجهگیری شریک سازیم.
جنگ جهانی دوم (1939 – 1945) مرگبارترین و تکاندهندهترین واقعه تراژیک در تاریخ معاصر بشر به حساب میآید. این جنگ در کنار بسیاری از پیامدهای ناگوار و دردناک، تأثیرات مثبتی نیز داشته است که در خور توجه مینماید. در حقیقت، این تراژیدی، نه تنها زندگی بیش از 70 میلیون انسان را آسیب رساند که معادلات سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی به ویژه امنیتی جهان را وارد فاز تازهای نمود.
شاید برجستهترین پیامد جنگ جهانی درگرگونی روابط قدرت در سطح جهان باشد؛ طوریکه افول امپراطوریها در محراق این تحول قرار میگیرد. در مقابل، دو ابرقدرت جهانی ظهور نمود-شوروی و آمریکا- که کارگردان و بازیگران اصلی جنگ سرد و شکلگیری مناسبات جدید قدرت قلمداد میشوند. چنانکه از بسیاری میگویند، جنگ گروه هایی را زمین میزند و گروههایی را نیز تعالی میبخشد. در جنگ جهانی دوم نیز پیروزی متفقین آمریکا و روسیه را تبدیل به دو قدرت بزرگ جهانی نمود. این ابرقدرت از نظر ایدئولوژی سیاسی-اقتصادی کاملاً متفاوت و در تضاد قرار داشتند، اولی وفادار به منطق سرمایهداری و دیگری معتقد به منطق سوسیالیستی-کمونستی. این افتراق ایدئولوژیک به شکلگیری جنگ سرد انجامید که پیامدهای آن برای ممالک کمتوسعهیافته و ضعیف مانند افغانستان جبرانناپذیر مینماید. شکلگیری بلوک غرب به رهبری آمریکا و بلوک شرق به رهبری شوری جهان را به دو قطب متخاصم تقسیم نمود. در این مقطع، توسعه فناوری نظامی-امنیتی رشد بیپیشینه داشت. نوآوریها و اختراعات جدید رشد تصاعدی پیدا کرد. توسعهیافتهگی صنعتی نیز رونق بیپیشینه یافت و جهان کمکم وارد عصر اطلاعات گردید. تمام این وقایع در گفتمانهای کلان نظامی-امنیتی این دو ابرقدرت شکل گرفت که این خود میتواند به صورت مستقل قابل بحث باشد. نکته مهم دیگر تغییرشکل ماهیت از جنگها از وضعیت میانکشوری به درونمملکتی است که به باور بسیاری از محققان محصول جنگ سرد و بازیهای سایهای این دو ابرقدرت جهانی میدانند. در واقع، جنگ داخلی افغانستان نیز با این رقابت نفسگیر/مرگآفرین نسبت داده میشود.
جنگ جهانی دوم به جهان شوک غیر قابل باوری وارد نمود که در نتیجه آن، کمکم مباحث صلح وارد گفتمانهای سیاسی-علمی جهان گردید. تأسیس سازمان ملل نقطه عطفی در مناسبات جهانی پنداشته میشود و در راستای مباحث صلح قدم عملگرایانه سیاسی در جهان پنداشته میشود. شکلگیری نهادهای بینالمللی در کنار اختراعات و نوآوریهای خارقالعاده ارتباطی بستر و با اهداف غالباً امنیتی زمینه را به گسترش جهان-وطنی مساعد ساخت؛ ارتباطات میان ملتی وسعت یافت و جایگاه ممالک به عنوان بازیگران در سطح جهانی رنگ گرفت. در واقع، نوعی نظم جهانی مبتنی بر جهان-ملتی شکل گرفت. شاید مستقیمترین پیامد این تلاشها تنزل سطح منازعات مسلحانه از میانملتی به درونملتی باشد که در نوع خود هم قدم مثبت تلقی شود و هم نکات منفی دارد. از جنگ جهانی دوم به بعد رشته مطالعات صلح و حل منازعه وارد دانشگاهها، نهادهای اکادمیک و گفتمانهای مدنی گردید که نوبه خود افقهای عملیاتیتری برای صلحپایدار ترسیم مینماید.
تشدید ملیگرایی و استقلال طلبی از دیگر پیامدهای این جنگ به حساب میآید که در نوع خود بسیار قابل تأمل است. در خلال جنگ سرد و با دستاندازی بازیگران جهانی ممالک مستعمره و نامستقل آهنگ استقلال سر دادند و سلطه استعمارگران را به چالش کشیدند. در این میان، بسیاری از ممالک کوچک مبارزات نفس-گیری را بسط دادند که در نهایت منجر به استقلال آن ممالک گردید.
به عنوان نتیجهگیری این مبحث میتوان سه نکته مهم را از پیامدهای جنگ جهانی دوم استنتاج کرد:
الف، تضاد ایدئولوژیک میتواند پیامدهای منفی و ویرانگری را حتی پس از شکلگیری توافق صلح به همراه داشته باشد. این مسأله بایستی در مذاکرات صلح افغانستان نیز لحاظ گردد. بدان معنا که طرفها در کنار سایر ابعاد، به تقارن ایدئولوژیک نیز تلاش ورزند یا چارچوب توافق باید قادر به هضم و جوابگویی به مطالبات متناقض ایدئولوژیک طرفها باشد ورنه احتمال پیامدهای منفی دور از پیشبینی نیست.
ب، منازعه کنونی افغانستان ممکن است ریشههای قوی در عصر جنگ سرد داشته باشد؛ طوریکه این مسأله تحلیل منازعه افغانستان در بستر کنونی یا حتی دهه 1990 را مخاطرهآمیز مینماید.
ج، وابستگیهای فراملی که پیامد جنگ جهانی دوم میباشد، ما را ملزم میدارد تا نقش بازیگران منطقهای را جدی بگیریم.
باید به خاطر داشت که جنگ افغانستان هم از نظر سطح با جنگ جهانی غیر قابل مقایسه است و هم از نظر ماهیت. لذا نتیجهگیری فوق نمیتواند عاری از خطا باشد؛ لذا آن نتایج بایستی به عنوان محورهای قابل تأمل در روند مذاکرات مدنظر گرفته شود چه که تمام جنگها به رغم تفاوتهای فاحش، الگوهای مشترکی نیز چه قالب عوامل و چه در مقوله پیامد میتواند داشته باشد.