پرش به محتوا

عشق و جنگ؛ برداشتی از کتاب وداع با اسلحه

نویسنده: فریبا اکبری

عشق و جنگ؛ آنچه یکی دگری را ستانده است. یا بهتر است بگوییم وقتی جنگ آوازش در کوچه کوچه‌ی شهر بپیچد، عشق فریاد می زند از درد. چون مادری در فراق پسرش، دختری در فراق معشوق‌اش و پدری در فراق دخترش. ضجه‌های مانند ناقوس جنگ در شهر که صدایش در نای تاریخ باقی می‌مانند و آواره‌گی‌اش تا سال‌ها بعد دنیا را می‌رنجاند.

گاهی فکر می‌کنم، اگر جنگ نبودی، چه آغوش‌های برای هم باز می‌شدند، لبخند جوانه می‌زد و چه آسان پرنده‌گان خو می گرفتند با انسان.‌ بدون صدای که شاخچه‌ها را خالی و آوازها را خفه کند و چه کودکانی با عشق رشد می‌نمودند و صدای خنده‌های شان با گلوله‌های تفنگ خلط نمی‌شد.

کتاب «وداع با اسلحه» ارنست همینگوی از همان کتاب‌هایی است که تقابل جنگ و عشق را خوبی به تصویر کشیده است. در اول عشق حاشیه است، اما در آخر جنگ طرد می شود. آنچه جنگ را پلید می کند، این است که قداستی ندارد. فقط عده‌ای را به مقصد می‌رساند، اما این اکثریت است که تن‌های شان زیر گل ولای لگد می‌شوند، تیر باران می‌شوند و کودکان و پیران شان که زیر آوار باقی می‌مانند.

این نوشته‌ی همینگوی، در سال ۱۹۲۹ میلادی منتشر شد و برنده‌ی جایزه نوبل نیز شده است.

این کتاب براساس تجربه نویسنده در جنگ جهانی اول بین ایتالیا و سویس نگاشته شده است. روایت مردی به نام هنری انگلیسی است که به عنوان راننده آمبولانس در ارتش ایتالیا در زمان جنگ کار می‌کند و در این مدت، عاشق کاترین، پرستار آمریکایی می‌شود

.

آنچه از مطالعه‌ای زنده‌گی همینگوی بر می‌آید، شباهتی زیادی با زندگی واقعی نویسنده دارد.

طوری که وی در جنگ جهانی اول در ارتش ایتالیا به عنوان راننده‌ی آمبولانس بود. در آخر، هنری از جنگ می‌گریزد و پناه می‌برد به عشق، اما این عشق داوامی نمی‌آورد. کاترین باردار می‌شود و با و این عشق جان‌اش را می‌ستاند. بچه‌اش را مرده به دنیا می آورد و خودش هم در اثر خونریزی ناشی از زایمان، عشق و جنگ را ترک می‌کند.

در جایی از متن این کتاب آمده:

“عقل چیز بسیار بی مزه‌یست. برای شما چه چیزی بیش از هر چیز ارزش دارد؟«کسی که دوستش دارم.”

“من هم همین‌طور. این عقل نیست. شما برای زنده‌گی ارزش قائلید؟”

بله.

“من هم. چونکه این تمام دارایی من است. به علاوه جشن‌های روز تولدم.” خندید: “شما احتمال دارد از من عاقل‌تر باشید. چون که جشن روز تولد نمی‌گیرد.”

“هر دو شراب نوشیدیم.”

“من پرسیدم: واقعا نظر شما راجع به جنگ چیست؟”

“نظرم این است که احمقانه است.”

“کی جنگ را می‌برد؟”

“ایتالیا.”

“چرا؟”

“اینها ملت جوانتری هستند.”

“ملل جوان همیشه جنگ‌ها را می‌برند؟”

“تا مدتی شایسته بردن هستند.”

رویایی میان عشق و جنگ در متن بالا به وضوح قابل مشاهده است. عشق اگر چه خوب، اما ناپایدار. جنگ اگرچه بد، اما پایدار. طوری که در بخشی دیگری از متن این کتاب آمده است:

جنگ تمامی ندارد.

هیچ چیز بدتر از جنگ نمی‌شود.

چاپی که من خواندم، ترجمه‌ای از نجف دریابندی است. ناگفته نباید گذاشت در سال ۱۹۳۲ اولین فیلم بر اساس روایت این رمان ساخته شد که جایزه اسکار نیز از آن خود کرد. و‌نخستین بار توسط دریابندی به لهجه‌ای ایرانی ترجمه شده، اما برای مخاطب فارسی زبان قابل فهم است.

وداع با اسلحه در سالهای بعد توسط: هانیه چوپانی، هاجر زینی وند، نازی عظیما و مهدی افشار ترجمه شده است.

به اشتراک بگذارید