پرش به محتوا

سواد در عمل

امین‌الله رحمانی

 ما در افغانستان خط‌خوان زیاد، اما باسواد خیلی کم داریم؛ چون تعریف مشخصی از سواد نداریم و همین خواندن و نوشتن را سواد فرض گرفته‌ایم. مفهومی که ما از سواد در ذهن خود داریم با عینیت سواد متفاوت است. سواد باید ما را تغییر دهد. سوادی که نتواند زندگی ما را بهتر از قبل کند، سواد نیست. سوادی که نتواند بر اطرافیان ما تأثیر داشته باشد، سواد نیست؛ چون اگر ما چیزی را بخوانیم و در عمل پیاده کنیم از رفتار ما بر دیگران نیز تأثیر بر جای می‌ماند، در غیر آن تأثیر ندارد؛ چون وقتی چیزی را می‌خوانیم و در عمل پیاده نمی‌کنیم به ‌طور دقیق برای خود یک مغز رباتیک خط‌خوان و خط‌نویس ساخته‌ایم که آن را آموزش داده‌ایم که فقط برای ما خط بخواند و بنویسد. به قول فریره سواد فهمی است در گونه‌ی خودش که در آن عمل صورت گیرد؛ به ‌طور مثال یک داکتر و یک دهقان را با هم مقایسه می‌کنیم، هر کدام باسواد هستند در نوع کار خود؛  هر کدام بی‌سواد هستند در نوع کار دیگری.

حال این سواد با عمل همراه است. سواد واقعی توأم با تغییر است، فهمی است که آن را در زندگی خود استفاده می‌کنیم، حال اگر این داکتر یا دهقان چیزی را که می‌فهمد و از آن استفاده نکند، دیگر باسواد خوانده نمی‌شود؛ چون نمی‌تواند از سواد خود استفاده کند. پس فقط مسایلی را در ذهن خود انباشته ‌است. اگر از این فهم خود استفاده نکنیم، آن را در ذهن خود در بند انداختیم، در صورتی که نباید چنین باشد؛ بلکه باید مفاهیمی که در ذهن خود نهادینه می‌کنیم، از آن نهایت استفاده کنیم. یکی از دلایلی که از سواد استفاده نمی‌شود ترسی است که در پشت آن نهفته است؛ به ‌طور مثال وقتی می‌فهمیم که مصارف اضافی بیهوده است و به این باور رسیدیم که مصارف اضافی: از قبیل عروسی‌های کلان، ختم‌های کلان قرآن، محفل‌های کلان، استفاده‌ی بی‌جا از وسایل، پس نباید انجام دهیم.

یکی را می‌بینم که نان خوردن ندارد، باز هم گوشی‌های خیلی گران قیمت در دست دارد و صدها مورد دیگر. به ‌راستی نیازی نیست؛ ولی باز هم همین مسیر را ادامه می‌دهیم، چون ترس داریم از نوآوری و فهم خود را در زندان ذهن دایم به دلیل مورد تمسخر قرارگرفتن از طرف مردم یا ترس از این که مبادا تنها بمانیم، از فهم خود استفاده نمی‌کنیم. این‌جاست فهمی که در زندان ذهن در بندش کردیم، بالای ما فشار می‌آورد که گاهی منجر به مشکلات روحی می‌گردد؛ چون از طرفی می‌فهمیم و از طرفی از آن استفاده نمی‌کنیم که باعث کم ‌شدن اعتماد به‌نفس هم می‌شود. این گونه فشار زیادی بر انسان تحمیل می‌شود و این در صورتی است که خیلی از انسان‌های دیگر نیز این درک را دارند و آن را در ذهن خود زندانی کردند. اگر کسی پیدا شود که این ترس را بشکافد و وارد میدان عمل شود، دیگران نیز او را هم‌راهی خواهند کرد، به شرطی که شکاف ترس تداوم داشته باشد. تداوم نیاز است برای اعتماد مردم تا با او همراه شوند و گاهی هم با شروع با او هم‌راه می‌شوند. ما اعضای گروه حرکت برای تغییر، در کمپاین جمع‌آوری کتاب، هم در اوایل، از نوع برخورد مردم چیزی نمی‌دانستیم؛ اما وقتی شروع کردیم متوجه شدیم که مردم واقعاً خیلی تشنه‌ی کارهای متفاوت هستند خیلی تشویق کردند و خیلی کتاب‌هایی هم که در کنج خانه‌ها خاک می‌خورد، به دست کسانی رسید که نیاز به کتاب داشتند؛ اما پول خریداری‌اش را نداشتند.

باید وارد میدان عمل شد، می‌بینید که تعدادی زیادی با شما همراه می‌شوند و فهمی که در ذهن زندانی کرده ‌بودند آن را رها می‌کنند و با شما هم‌صدا می‌شوند. سواد باید همانند بال پرنده که او را به پرواز درمی‌آورد، ما را نیز به پرواز درآورد و از پرواز آن نترسیم تا این که در درون خفه نشویم و فهم ما نیز در بند زندان ذهن نماند؛ اما متأسفانه ما در افغانستان از چنین سوادی برخوردار نیستیم، هر کدام که دنبال علم می‌روند به خاطر نفع شخصی خود می‌خوانند. نمونه‌ی بارزش همین که می‌فهمیم مصارف اضافی بیهوده‌ است؛ ولی سکوت می‌کنیم به خاطر نفع شخصی خود است، چون می‌ترسیم از تنها ماندن یا هم سواد نداریم اگر داریم آن را در ذهن زندانی می‌کنیم که ناشی از حس خودپسندی می‌شود. اگر به مردم عشق بورزیم اصلاً زبان نگه نخواهیم داشت، سواد خود را بروز خواهیم داد و هرچه در فهم ماست آن را به خاطر مردم و هم‌چنان به خاطر خود که جزئی از جمع هستیم عملی خواهیم کرد.

به اشتراک بگذارید