عبداللطیف محمدی
مقالات مولانا يا فيه ما فيه، مجموعهاي است از سخنان مولانا در جمع دوستان و مريدان که به فاصلهها و مناسبتهاي مختلف ايراد شده و پس از رحلت ايشان به دست يکي از مريدان و احتمالاً پسرشان – سلطان ولد – تدوين شده است. اين سخنان که تحت عناوين فيهمافيه و يا «مقالات» چاپ و منتشر گرديده حاوي هفتاد و يک سخنراني است. احتمال ميرود اين مقالات از روي يادداشتهايي گردآوري شده است، جهت آن-که تعاليم مولانا محفوظ بماند. از مطالعه مقالات بر ميآيد که فيهمافيه به سبک سخنراني است، و صناعات سخن، کلمات عربي و عبارت پردازيهاي استواري که از متون ادبي اين دوره انتظار داريم، در آن راه ندارد. همچنين، سبک درس گفتن يا سخن راندن در اين مقالات نشان ميدهد که شنوندگانش نه از زمره اهل فضل و خرد، بلکه مردان و زنان طبقه متوسط و عدهاي از حکومتمداران بودهاند.
برخي از نسخ خطي کهنتر اين کتاب نام آن را « اسرارالجلاليه» نوشتهاند که ميتواند به دو معني اشارت داشته باشد: اسرار جلال (مولانا) و اسرار جلال (در برابر جمال الهي، اسرار کبريايي)؛ اين کتاب، نامش هر چه هست نام فيهمافيه از تمام نامهاي ديگر بيشتر شهرت دارد، همچنين از نظر افکار مولانا و هم از جهت روابط ايشان با چهرههاي سياسي روزگار خود ماخذي بسيار ضروري است.
جالب است که خود مولانا در مثنوي معنوي اشارهاي به کتابي موسوم به «مقالات» کرده که احتمال دادهاند همين کتاب باشد:
بس سوال و بس جــواب و ماجـرا
بُــد ميــان زاهـــد و رب الــــورا
که زميــن و آسمــان پـر نـور شد
در مقــالات آن همه مذکــــور شد
بهرحال، بنابر شواهد موجود، اين کتاب مسلماً در زمان حيات مولانا تدوين نشده بوده و مدتي پس از رحلت ايشان تدوين شده و اين نکته هم که تقريرات مولانا از چه زماني آغاز شده و تا چند سال پيش از درگذشت ايشان ادامه داشته است، چندان روشن نيست.
يکي از فصول فيهمافيه، واقعهي هجوم محمد خوارزمشاه به سمرقند و قتل عام مردم آن شهر را به گونهاي نقل ميکند که پيداست مولاناً شخصاً شاهد آن واقعه بوده و اين واقعه به سال 609 هجري قمري روي داده و به اين ترتيب معلوم ميشود که مولانا در اين سن و سال (يعني در پنج شش سالگي) در سمرقند بوده. و از طرفي، گفتهاند که سلطانالعلما دو سال پس از ورود به قونيه، چند سالي در شهر لارنده ماندگار شد و در همين شهر بود که مولانا با گوهر خاتون ازدواج کرد و مولانا در اين زمان هجده ساله بود. به روايت سلطان ولد در ولدنامه، سلطانالعلما دو سال پس از ورود به قونيه درگذشت و اگر تاريخ ورود او را به قونيه 626 هجري قمري ثبت کرده است درست در ميآيد. و مولانا که در آن زمان 24 سال داشت، به جاي پدر، بر مسند وعظ و خطابه تکيه زد.
بنابر شواهد امر، تقريرات فيهمافيه از حوالي سال 645 هجري قمري، يعني پس از تعطيل شدن مجالس رسمي درس مولانا، آغاز شده و تا آخرين سالهاي عمر او ادامه داشته است. سلطان ولد يا هر کسي که تقريرات مولانا را مينوشت، يادداشتها را بعداً براي او ميخواند يا ميداد به خود او که بخواند و او شايد اصلاحاتي روي متن انجام ميداد و سپس يادداشتها در صندوقچهاي يا روي تاقچهاي روي هم تلنبار ميشد و محفوظ ميماند، تا چند سالي پس از مرگ مولانا که سلطان ولد يا يک نفر ديگر به اين صرافت ميافتند که آنها را پاکنويس و تدوين کنند. ترتيب فصول کتاب از هيچ قاعدهي معيني پيروي نميکند. گاهي در يک فصل مطالب مختلفي مطرح شده که هيچ ربطي به هم ندارند: يا اين که کاتب مطالب دو يا چند نشست متوالي را در يک فصل فراهم آورده و يا اين که در يک نشست مطالب مختلفي مطرح شده و اين فرض با نحوهي مطرح شدن مباحثات و فيالبداهه بودن آنها کاملاً جور در ميآيد و اصلاً بعيد نيست. و از طرفي، موضوعات مشابهي در فصول مختلف و با فاصلههايي بعيد از همديگر قرار گرفتهاند که اين هم کاملاً طبيعي است. مطالبي که مولانا در هر نشست ميگفت معمولاً در پاسخ به سوالاتي بود که حضار مطرح ميکردند. گاهي عين سوال، پيش از سخن مولانا، در متن آمده است و گاهي سخن مولانا بدون مقدمه آمده. گاهي يک حديث يا يک قطعه شعر بانيِ سخن بوده که ظاهراً اين هم سوالي است که يکي از حضار طرح کرده است. مولانا در توضيح مطلب، گريز ميزند و به نقل حکايات ميپردازد و راه به جاهاي ديگري ميبرد که از مبتداي کلام فاصلهي زيادي دارد. هنوز با شگرد تداعي که در مثنوي آن ساختار شگفتانگيز و به هم پيوسته را ايجاد ميکند سر و کار نداريم. اما ذهن پويا و جست و جو گر مولانا در مبادي و معقولات در جا نميزند و بيکار نمينشيند. مقصود پيداست که همين گريزها و حکايتها بوده و آن سوال نخستين فقط بهانه و نقطهي حرکت مناسبي بوده است براي بازگويي همين مطالب. اين هنوز يک رشتهي به هم پيوسته نيست. شايد تمريني باشد براي نوشتن مثنوي: يک فصل 25 هزار بيتي در 6 دفتر پيوسته. اما هنوز با يک رشتهي به همپيوسته که نه آغازي دارد و نه انجامي سر و کار نداريم که در چارچوب هيچ فصلبندي معقولي نميگنجد.
مقالات مولانا فاقد فصلبندي و تفکيک مطالب است. اما تلاشي که جعفر مدرسي نموده اين کتاب را موضوع بندي و فصلبندي کرده و سعي کرده روح و فضاي گفت و گوها و تصوير سخنگوي وارستهاي که در ميانهي مريدان و دوستداران نشسته است، دست کم تا آن حد که در خود متن وجود دارد، به تصوير بکشد. مطالب اين کتاب که در ظاهر پراکنده و فاقد نظم به نظر ميرسد، پيرامون يک محور مرکزي چرخ ميزند. مصحح کتاب را از حشو و زوائد و مطالب تکراري برکنار کرده است با اين کار ترتيب فصول، طبيعي به نظر ميرسد و يک خط سيرِ داستانيِ حيرتانگيز را دنبال ميکند که تا به حال در لابه لاي متن پنهان بوده و مجال خودنمايي نداشته است. کتابي شرحه شرحه و بيشکل که انباشته از قطعات و داستانهاي پراکندهي ناپيوسته بود، به يک قطعه و يک داستان بلند و يک کتاب بي بديل تبديل ميشود و تازه با اين صورتبندي جديد، زبان شُسته رفته و ساده و بي تکلف متن را که از زيرِ آوار در آمده ميتوان از نزديک و بدون هيچ واسطه و مانعي به چشم ديد و از خواندن متن لذت بيشتري برد.
در کتابت متن از قديميترين (716 هجري) نسخهها استفاده شده است بدون هيچگونه دستکاري و اعمال نظر. در اين کتاب به قصههايي اشاره شده که خوانندهي آن صورت مفصلتر آن را در کتابهاي ترجمهي تفسير طبري و مثنوي معنوي ميتواند ببيند. فروزانفر زماني نوشته بود: «گويي فيه ما فيه شرحي است که مولانا بر مثنوي نگاشته است.» پيش از خود مثنوي بهتر است اين کتاب را خواند و چنين ميتوان نتيجه گرفت که فيهمافيه بيشتر به مقدمه شبيه باشد تا به شرح: مقدمهاي براي خواندن مثنوي که يکي از بزرگ-ترين دستاوردهاي ذهن بشر و شاهکار بينظير عارفي است که ميخواست بدون واسطهي قافيه بينديشد و بساط «حرف و صوت و گفت» را به هم بريزد.
قافيـــه انديشــم و دلـدارِ من
گويدم منديش جز ديدار من
حرف چبود تا تو اندشي از آن
حرف چبود؟ خار ديوار رزان
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا که بي اين هر سه با تو دم زنم
منابع:
مقالات مولانا، جعفر مدرس صادقي، نشر مرکز، 1392
زندگاني مولانا جلال الدين محمد مشهور به مولوي، ص 166
مولانا ديروز و امروز، نيکلسون
مثنوي، چاپ رينولد الين نيکلسون، تهران 1314، دفتر پنجم، ص 967