پرش به محتوا

آیا مرزبندى بین کشورها واقعاً ضروری است؟

در نوامبر سال ۲۰۲۱، سیمون کوفه، وزیر امور خارجه‌ی تووالو ــ کشوری متشکل از مجموعه‌ای از جزایر مرجانیِ کم‌ارتفاع در اقیانوس آرام جنوبی ــ در کنفرانس تغییرات اقلیمى گلاسکو از پشت یک تریبون چوبی سخنرانی کرد. این دقیقاً همان چیزی است که در یک اجلاس بین‌المللی انتظارش را داریم. با این تفاوت که تریبون و خودِ کوفه با کت و شلوار و کراواتش، چندین فوت در اقیانوس فرو رفته بودند. او در سخنرانی خود، که از قبل در محلی در تووالو ضبط شده بود، به نمایندگان گفت که کشورش در حال «زیستن با واقعیت» تغییرات اقلیمى است. او گفت: «وقتی دریا در اطراف ما دائماً در حال بالا آمدن است، تحرک اقلیمى باید در اولویت قرار گیرد.»

تووالو مدت‌هاست که آزمایشگاهی برای بررسیِ تغییرات اقلیمی به شمار می‌رود ــ اولین کشوری در تاریخ که احتمالاً با افزایش سطح آب دریاها ناپدید می‌شود و جمعیت ۱۲هزار نفری‌اش در میان اولین پناهندگان اقلیمی خواهند بود. بسیاری از تووالویی‌ها این تصویرسازیِ اغراق‌آمیز از وضعیت اسفبارشان به‌عنوان ساکنان کشوری در حال غرق شدن را نمی‌پسندند. آن‌ها نمی‌خواهند به این شکل طبقه‌بندی شوند، زیرا چنین کاری باعث می‌شود که احساس کنند مادون دیگران‌اند. آن‌ها در حال پرورش رویکردی متفاوت به ناپدید شدن فیزیکیِ سرزمین خود هستند. عبارت «تحرک اقلیمیِ» (climate mobility) کوفه، اشاره به برداشتی رادیکال در حقوق بین‌الملل دارد: اینکه یک کشور حتی اگر قلمروی فیزیکی خود را از دست بدهد، می‌تواند استقلال ملی خود را حفظ کند.

گرچه ایده‌ی مرزها هزاران سال قدمت دارد، اما نظام کنونی ما نسبتاً جدید است: حاصل جنگ مذهبی ویران‌گری در اروپا که پس از دهه‌ها در سال ۱۶۴۸ با صلح وستفالیا پایان یافت. این توافق، نظم سیاسی کاملاً جدیدی را به وجود آورد که مبتنی بر اصل «مملکت ما، دین ما» بود، یعنی حق پادشاه برای تحمیل دین خود بر رعایای خود. اما این اصل، فراتر از دین، این حق و اختیار انحصاری را ــ که شامل حکومت، مالیات، قانون و ارتش نیز بود ــ به یک محدوده‌ی خاص جغرافیایی تعمیم داد.

این برداشت از حاکمیت نیاز به خطوط داشت. حاکمیت سیاسی در اروپای فئودال ــ ترکیب پیچیده‌ای از حق جمع‌آوری مالیات، وفاداری به پادشاه و سلسله‌مراتب رعیت و ارباب ــ به معنای واقعی ناممکن بود. اکنون قرار بود که رعایا با ترسیم نقشه در کنار هم جمع شوند. به مرور زمان، این فرایند تکامل یافت تا علاوه بر مذهب مشترک، زبان، فرهنگ و قومیت مشترک را نیز دربرگیرد ــ و بنابراین، نیاز به داستان‌هایی درباره‌ی هویت مشترکِ افراد داخل یک مرز پدید آمد. ملت‌ها از این محدوده به‌عنوان سرزمین‌هایی کاملاً مشخص با جمعیت‌ها و منابع مجزا سر بر آوردند.

با این حال، در ۳۰۰ سالی که فعالانه شروع به ترسیم مرزها بر روی زمین کردیم (با میزانی کاملاً جدید از دقت در نتیجه‌ی پیشرفت‌های علمی عصر روشنگری)، مرزها در برابر ثابت باقی ماندن مقاومت کردند. این ایده که مرزها ثابت یا تغییرناپذیرند، تخیلی است و اکنون با طیفی از چالش‌ها، از جهانی‌شدن و اینترنت گرفته تا مهاجرت انبوه و تغییرات اقلیمی، دست به گریبان است.

اکنون می‌بینیم که راست افراطی از انکار تغییرات اقلیمی فاصله گرفته و به سمت «ملی‌گراییِ اقلیمی» گام برداشته است ــ و بر خطر تغییرات اقلیمی برای منافع ملی تأکید می‌کند. حزب آزادی اتریش اعلام کرده است که «تغییرات اقلیمی هرگز نباید توجیه قابل قبولی برای پناهندگی باشد». به گفته‌ی آنها اگر چنین شود، «سدها بالاخره شکسته می‌شوند و اروپا و اتریش نیز مملو از میلیون‌ها پناهنده‌ی تغییرات اقلیمی خواهند شد». حزب لِیگ ایتالیا خواستار «سازگاری آب و هوای ملی» شده است، چیزی که حزب آزادی اتریش آن را در مفهوم «وفاداری به وطن خود» خلاصه می‌کند. بر اساس این منطق، مرزها شکسته نمی‌شوند، بلکه بلندتر و قوی‌تر می‌شوند ــ گویی می‌توان قطعه زمین خود را به طور کامل از پوسته‌ی زمین تا بالای اتمسفر جدا کرد. این یک نگاه ضدآرمان‌شهری است. آیا جایگزینی هم وجود دارد؟

در واقع برای ملیت بدون مرز، سوابق مختلفی وجود دارد. در اسکاندیناوی ساپمی به معنای «ملت» سامی‌ها ــ آخرین مردم بومیِ شمال اروپا ــ است. آن‌ها در سراسر سوئد، نروژ، فنلاند و روسیه وجود دارند. آن‌ها دارای یک جمعیت مشخص و یک پارلمان هستند، اما هیچ سرزمین محصور به مرزی برای خود ندارند. در عوض، سامی‌ها ــ که بعضی از آن‌ها هنوز به‌عنوان گله‌داران گوزن شمالی زندگیِ نیمه‌کوچ‌محوری را دنبال می‌کنند ــ برای بهره‌مندی از فرهنگِ خود در سرزمین دوردست شمالی‌شان به حقِ انتفاع متکی هستند. این موضوع همراه با تعارضاتی است. حکومت‌های اسکاندیناوی به طور فزاینده‌ای به دنبال بهره‌برداری از سرزمین‌های قطبی برای مهار نیروی باد، استخراج ذخایر مس و حتی ساخت یک خط راه‌آهن پرسرعت هستند. اما سامی‌ها برای مقابله با این نوع از توسعه و حفظ شیوه‌ی زندگی خود ــ و قلمرویی که در مرکز آن قرار دارد ــ ابزارهایی قانونی ایجاد کرده‌اند. در این رابطه یک جنبش حقوقی-بوم‌شناختی نوظهور به دنبال گسترش حقوق و حمایت‌های فراتر از انسان‌ها برای خودِ زمین است (سال گذشته، یک دریاچه در فلوریدا از یک بسازوبفروش که بقایش را تهدید می‌کرد، شکایت کرد).

در جاهای دیگر، ابتکارات زیست‌محیطی تلاش کرده‌اند تا مرزهای سیاسی را درنوردند یا آنها را تخریب کنند. «دیوار سبز بزرگِ» آفریقا طرحی بلندپروازانه برای ایجاد یک مرز بوم‌شناختی، نه بین کشورها بلکه بین ساحل و صحرای آفریقا است. این طرح که در ابتدا کمربندی به عرض ۱۵ کیلومتر و به طول ۸۰۰۰ کیلومتر، از ساحلی تا ساحل دیگر، به شمار می‌رفت، هم‌اکنون به یک «موزاییک بدون مرز» از مداخلات زیست‌محیطی تبدیل شده که شامل کاشت محصولات و درختان در منطقه‌ای است که در اثر بیابان‌زایی و فرسایش خاک آسیب دیده است. همان‌طور که کامیلا نوردهایم-لارسن، هماهنگ‌کننده‌ی برنامه‌ی دیوار در کنوانسیون سازمان ملل متحد برای مبارزه با بیابان‌زایی (UNCCD) به من گفت، این اولین دیواری است که به جای فاصله‌انداختن بین مردم برای گردهم‌آوردن آنها طراحی شده است. او گفت: «من دوست دارم همه‌جا، در آمریکای لاتین، آمریکای مرکزی یا در سراسر آسیای مرکزی، دیوارهای سبزِ بزرگ ببینم.»

آیا پروژه‌هایی از این دست، در مواجهه با تحولات بی‌سابقه‌ای که در پیش است، نشانه‌ای از مدل جدیدی برای ملت‌های آینده است؟ نه مالکیتِ بخشی از زمین و نه خطوطی در اطراف قلمرو، بلکه «دالان‌هایی» در سراسر آن؟ این ممکن است (به معنای واقعی کلمه) عجیب به نظر برسد. اما مرزها همیشه در حال تغییر بوده‌اند. وستفالیا نظامی را به ما معرفی کرد که در سه قرن اخیر حاکم بوده است. آیا ممکن است «توافق تووالویی» که مفاهیم تحرک اقلیمی و حاکمیت بدون قلمرو را در بر می‌گیرد، به قرن‌های آینده شکل دهد؟

برگردان: وفا ستوده‌نیا

منبع: ویبسایت آسو

به اشتراک بگذارید