پرش به محتوا

کنش ستمدیدگان

جیلا سادات

در بعضی جوامع که به نام جوامع بسته یاد می‌شوند، افرادی زندگی می‌کنند که تحت تسلط اشخاصی هستند که از لحاظ پول و دارایی دارای مقام بالاتری هستند، “فریره ” از این افراد تحت نام ستمدیدگان یاد می‌کند.

ستمدیدگان افرادی هستند که تحت ستم اند؛ چون از وضعیتی که دارند ناآگاه اند. آنان به این باور اند که چیزی را نمی‌دانند و از کسی که به آن‌ها ستم می‌کند پست‌تر و پایین‌تر هستند به همین دلیل جرات رویارویی با آن را ندارند. در واقع آن‌ها ترس دارند، ترس از آزادی (کسی که می‌ترسد، لزوما نسبت به آن آگاه نیست) و همیشه تحت امر یک ستم‌گر بوده و تصویری از وی و رهنودهایش در ذهن‌اش هک شده‌است. این ترس از آزادی باعث می‌شود تا آن‌ها فکر کنند که اگر آزادی بدست آورند، آن‌ها هم‌ مانند آن اشخاصی که ستم می‌کنند یک ستم‌گر تبدیل خواهند شد؛ از طرف دیگر، ترسی هم در درون خود ستم‌گر  نیز رخنه کرده است “ترس ستم‌گران از دست دادن آزادی ستم کردن است.”

آزادی ستمدیدگان ممکن نیست، مگر این‌ که خودشان این کار را انجام دهند، فقط خود ستمدیدگان اند که می‌توانند کنشی برای آزادی خود و یاران خود از جور و ستم، ستم‌گر داشته باشند. این یک کار جمعی است که به صورت فردی اجرا نمی‌شود. قدرت آزاد کردن ستمدیدگان فقط در درون خودشان نهفته است و این کار از یک شخص ستمدیده بر می‌آید نه ستم‌گر.

“اریک فروم” در یکی از کتاب‌هایش بیان می‌کند که ستم‌گر و ستم‌بر (سلطه‌گر و سلطه‌پذیر) هر دو بیمارهای روانی اند، به همین دلیل شخص ستمدیده نه تنها وظیفه آزاد کردن خود، بلکه آزاد کردن شخص ستم‌گر را از این بیماری دارد، بنابراین وظیفه ستمدیدگان و کنشی که باید انجام دهند این است که ” آزاد کردن خود و آزاد کردن کسانی که بر آنان ستم کرده‌اند.”

از نظر ستم‌گران، آن‌ها تنها انسان هستند و آنان اند که تنها حق زندگی کردن به صورت انسانی را دارند. به باور “فریره” به نظر ستم‌گران فقط یک حق وجود دارد حق آنان، زندگی در آرامش.

آنان (ستم‌گران) نیز در یک ناآگاهی عظیمی غوطه‌ور هستند، نمی‌دانند که هم‌مانند سایر انسان‌ها یک انسان هستند و همان طور که حق آنان زندگی در آرامش است حق تمامی انسان‌ها نیز می‌باشد. ستمدیدگان در مرحله اول مبارزه و کنش‌ به جای این که تلاش کنند تا خود را آزاد سازند، همواره به سوی ستم‌گری سوق داده می‌شوند؛ چون آرزوی انسان ستمدیده، همانا انسان بودن است و وقتی ستم‌گران یک زندگی آرامی داشته باشند و صلاحیت امر و ستم کردن زیردستان شان را داشته باشند از دید ستمدیدگان انسان بودن یعنی ستم‌گر.

 دلیل این طرز فکرشان این است که آنان در باطن خود، یک نمادی از یک ستم‌گر را دارند و همیشه اوامر او را پذیرفته‌اند؛ وقتی او را در ذهن خود تجسم می‌کنند می‌خواهند که مانند او با صلاحیت باشند.

آزاد ساختن ستمدیدگان یعنی آزاد ساختن آدمیان نه اشیا به همین خاطر اگر کسی نتواند خود را از ظلم و ستم برهاند، انتظار آزاد شدن توسط دیگری را هم نداشته باشد. این اعتقاد که ستمدیدگان خودشان باید برای آزادی مبارزه کنند هدیه‌یی نیست که توسط شخص دیگری به آن‌ها داده شود، بلکه نتیجه‌ی آگاه شدن خود ستمدیدگان است.

برای آگاه شدن ستمدیدگان باید به آن‌ها آموزش داده شود و پایه‌ی این آموزش باید در بین خودشان گذاشته شود. هدف این آموزش باید این باشد که به انسان‌های زیر سلطه یک نوع آگاهی بخشد تا برای آزادی خود کنشی عمل کنند و برای رسیدن به این هدف باید به آن‌ها این توانایی را بخشد که بر درک غلطی که از واقعیت دارند چیره شوند. در این آموزش باید از واژه‌های زایایی که در زندگی روزمره شان، آن‌ها به کار می‌گیرند، استفاده شود و نباید از روش مدرسه‌یی که فریره آن را آموزش بانکی می‌نامد کار گرفته شود، چون این آموزش شکل داد و گرفت را دارد و یا هم در این آموزش آموزگار به شکل کسی است که یک امانت (اطلاعات) را دارد و آن را به دانش‌آموز امانت می‌دهد، دانش‌آموز آن را می‌گیرد، می‌خواند و حفظ می‌کند، بعد از مدتی (موقع امتحان) آن را به آموزگار بر می‌گرداند. فراگیری این قسم آموزش نمی‌تواند هیچ کمکی به اشخاص تحت تسلط کند و آن‌ها را از بند  ستم برهاند. کسانی که مسوول آموزش دادن به آن‌ها هستند باید مفهوم آموزش بانکی را به کلی رد کنند و به ایجاد آموزشی بپردازند که بتواند “مسائل آدمیان در رابطه با دنیای‌شان را طرح کند.”

چنین آموزشی می‌تواند به عنوان عمل مردمی و آزادی‌بخش، کمکی باشد برای کنش ستمدیدگان در جهت آزادی.

به اشتراک بگذارید