ناصر کریمی
یکی از دلایل موفقیت در رشد اقتصادی کشورهای در حال توسعه، اولویت قراردادن معارف و محو بیسوادی است؛ اما از سواد برداشتهای متفاوت وجود دارد. در تعریف سنتی، سواد را توانایی خواندن و نوشتن یا توانایی بهکاربردن زبان برای خواندن، نوشتن، گوشدادن و سخنگفتن میدانند. حال آن که در تعریف جدید «یونسکو» توانایی ایجاد تغییر، ملاک باسوادی قرار گرفته است. این یعنی، شخصی باسواد تلقی میشود که بتواند با استفاده از خواندهها و آموختههای خود، تغییری در زندگی خود ایجاد کند.
در واقع این تعریف، مکمل تعریف قبلی است؛ زیرا تنها دانستن یک موضوع به معنای عمل به آن نیست. در صورتی که مهارتها و دانش آموخته شده، باعث ایجاد تغییر معنادار در زندگی شود، آنگاه میتوان گفت: این فرد انسانی باسواد است.
پائولو فریره سواد را آزادیبخش میداند و میگوید: سواد فقط مهارت فنی برای کسب نیست، بلکه به عنوان اساسی ضروری برای کنش فرهنگی برای آزادی است. این جملهی فریره اهمیت و لزومیت سواد را در جوامع تحت استثمار و عقبمانده نشان میدهد یعنی حتا در صورتی که شما با سوادی که دارید دارای شغل شوید و تغییر در زندگی خود ایجاد کنید باز هم باسواد تلقی نمیشوید، هر گاه آموختههایتان شما را آزاد کند آن وقت باسواد هستید.
اما افغانستان در چه مرحلهای از باسوادی قرار دارد؟
آیا سواد توانسته تودهها را توانمند برای تغییر در زندگی و آزادی نماید؟
با مروری گذرا به تاریخ سیاسی افغانستان به این نتیجه میرسیم که پایهی تمام مشکلات افغانستان از بیسوادی است و سیاستمداران بر این امر واقف اند که حکومت بر مردمان آگاه مشکل است.
همچنین قدرتهایی که در این جغرافیا، منافع دارند خواستار مردمانی منزوی، بیسواد و غرق در مشکلات اقتصادی هستند و تا اکنون به این هدف خود رسیدهاند.
چرا سواد، باعث تغییر در زندگی و جامعه ما نشده است؟
در افغانستان از گذشته درس و دانش مربوط به بچههای خانها، مقامات دولتی، اربابان و زورمندان بوده و از نظر ستمدیدگان و ستمگران سر و وضع آراسته، خواندن کتاب، داشتن حق نظر و داشتن امکانات بهتر مالی حق خوانین و فرزندان آنها بوده است. با تطبیق و تلقین این سیاست بر تودهها، سالها جامعه را عقب نگهداشتند و حکمرانی کردند.
در دهه پنجاه زمینههای تغییر نه از قریهجات، بلکه در سطوح بلندی از مقامات دولتی و اشخاص فیودال ایجاد شد و حکومت از نظام شاهی به جمهوریت تغییر ساختار داد. نکته مهم این بود که این تحول فکری و تغییرات ترقیخواه از تودهها نبود و از بالا به پایین تطبیق میشد.
در بخش معارف و سواد تحولات دهه پنجاه، بخصوص بخش سوادآموزی لازم، اما شتابزده بود، مردمان قریهها و تحت استثمار مالکان، آمادگی پذیرش تحول را نداشتند و ستمگران از تغییر در جامعهی کارگری در هراس بودند. اغتشاشها در سطح قریهها با ابزارهای دینی و حمایت قدرتهای بیرونی ایجاد شد و ستمدیدگان دین را در خطر و منافع خود را در حمایت از ستمگران دیدند و بنیاد تمام اصلاحات در کشور را کُند، متوقف و به نابودی کشاندند.
در کشوری کوهستانی و بدون راههای مواصلاتی و ابزارهای ارتباطی، نسل قبل از جنگهای دهه شصت بیسواد، منفعل و بیخبر از پیشرفت در جهان و مصروف تأمین مادیات خود بودند و نسل بعدی در جنگ، آوارهگی و بدون آموزش زندگی سر کردند و خشونت و بیقانونی به اوج خود رسیده بود.
با آغاز دور جدید سیاسی در افغانستان، پایههای معارف با کمکهای خارجی و بدون تجربه و پلان منطبق با شرایط محیطی افغانستان گذاشته شد، ساختارها شکل گرفت، مکاتب ساخته شد و بیست سال گذشت، اکنون تربیت شدهگان معارف و پوهنتونها وارد اجتماع و بازار کار شدهاند؛ اما با خود، تغییر و تحول نیاوردند، اکثراً صرف خواندن و نوشتن را آموختهاند، در یک گردش شاگردان دیروز به معلمان امروز تبدیل شدند که توانایی نوآوری و مؤثریت در تولید فکر، دانش و ایجاد سواد واقعی در کودکان را ندارند. البته این مطلق نیست و بعضی از مکاتب دولتی و خصوصی با محدویتهای ساختاری مقابله کرده و آموزش معیاری ارائه کردند.
باید توجه داشت نصاب، ابزار و شیوههای آموزشی در تمام افغانستان یکسان است و شرایط، فرهنگهای بومی و منطقوی را در نظر نمیگیرد.
فریره توجه به بستر و زمینهی زندگی کودکان را نقطه آغار آموزش و پرورش می دانست و اعتقاد داشت که آموزش و پروش نباید عمومی و یکسان باشد؛ بلکه نسبت به نیازها و بستر تاریخی، فرهنگی و اجتماعی هر منطقه باید سازگار شود تا کودکان از همان آغاز بتوانند ارتباطی را بین زندگی واقعی خود و آنچه در مدرسه میآموزند برقرار سازند. در بخش دیگر، کمکهای مالی و تخنیکی مراجع مختلف به معارف این وزارت را وابسته به سیاستهای کمک کنندگان کرده است. وزارت معارف در تازهترین برنامه که متأثر از کم شدن کمکهای بیرونی است، میخواهد مضمونهای مدارس را مدغم نماید تا بر مشکل کمبود کتاب و استاد فایق آید، راه حلی عجولانه، و غیر مسلکی.
باید قبول کنیم که از معارف کشوری که دهها سال را در بستر ناامنی رشد نموده است، توقع تربیت نسلی باسواد نمیرود؛ اما تجربه دیگر کشورها و سازمانها و برداشتهای محیطی از آموزش میتواند در افغانستان راهگشای مشکلات باشد.
اما باید از کجا شروع کرد؟
عمدهترین موضوع این که معارف از تأثیر سیاستهای حاکمان و مراجع دینی بدور باشد، در معارف باید سرمایهگذاری دولتی و خصوصی و همزمان حمایت مردمی تشویق و افزایش پیدا کند. مناطق دور دست و کم جمعیت با استفاده از تکنالوژی تحت پوشش قرار گیرد، دورهی تحصیل الی صنف نهم عمومی، مؤثر و مبتنی بر واقعیتهای محیطی پلانریزی شود و دورههای فنی حرفهای با در نظر داشت نیاز بازار کار کشور گسترش یابد و از صنف دهم بر اساس علاقه و نیاز تحصیلات تخصصی تنظیم گردد.