نصیر آرین؛ پژوهشگر ادبیات
استاد زریاب، نقطهی عطفی در تاریخ داستاننویسی صد سال اخیر کشور است. نقطهی عطف، به آن قسمت تاریخی پدیدهها گفته میشود که در آن یک روند دچار تغییر و تبدیل پارادایم گردد. نقطهای که از آن به بعد، فرایند یک نظام، دچار تحول، تغییر، دگردیسی و انحراف سیر تاریخی شود. صدسال ادبیات داستانی افغانستان در یک مسیر برهنهی روایی و نظام سنتی خطی در حرکت است، نظامی که در آن همهچیز قابل پیشبینی و از قبل تعیین شده است. در این نظام معنا را خرد جمعی میسازد نه ذهن سرکش نویسنده و خالقان آثار ادبی و فرهنگی. به این دلیل است که صد سال ادبیات داستانی ما به شدت تحت تاثیر امیال و خواستههای توده است. به این معنا که سرشت و سرنوشت ارزش و معنا در آثار داستانی ما را باورهای جمعی شکل میدهد و هیچ بدعتی در آن شکل نمیگیرد، بدعتی که مسیر این حرکت را دچار تغییر و دگردیسی کند.
تعداد و تعدد آثار او در حوزۀ ژانرهای مختلف ادبیات داستانی، پژوهشهای ادبی و نقش او در اصلاح زبان رسانه، نظام نگارشی و اصالت زبان دلیل مدعای ما برای نقطۀ عطف خواندن اوست. رسانهای به بزرگی طلوع، آرمان و … مدیون زحمات زریاب در جهت اصلاح و پیرایش زبان رسانه و سیاست گویشی و نگارشی است. از طرف دیگر اختلاط و همخویی و همخوانی او با نویسندهگان جوان افغانستان، تأثیر به سزایی در تغییر پارادایم فرهنگی و ادبی در کشور گذاشته است و حق استادی بر بسیاری از داستاننویسان چه به گونۀ مستقیم و چه به گونۀ غیر مستقیم دارد.
ادبیات داستانی افغانستان به ویژه رمان در دههی هشتاد خورشیدی با رمان گلنار و آیینه دچار تبدیل پارادایم روایی و گفتمانی میشود. در عرصهی روایت، هرچند قبل از این، عبور از روایت خطی به روایت غیر خطی را در رمان «در کشوری دیگر» اثر سپوژمی زریاب شاهدیم، اما این عبور فراگیر نیست و تاثیراتی بر دیگران برجا نمیگذارد. تغییر پارادایم گفتمانی را مدیون رمانهای رهنورد زریاب هستیم. گلنار و آیینه نقطهی عبور از گفتمان کنشی به گفتمان حسی-ادراکی و سایر نظامهای روایی و گفتمانی دیگر است. این اثر است که نسل هشتادسالهی روایت را به دگردیسی metamorphosis منجر میکند و برای نخستینبار حوزهی رمان افغانستان، نسل جدید روایت و نظام دیگری معنایی و گفتمانی را تجربه میکند. استاد زریاب سهم بزرگی در تولید، تبدیل و تأثیر روند روایت در کشور دارد.
احیای سوبژکتیویته و نقش فعال سوژه در چرخهی نشانهای و چگونگی تولید ارزش و معنا در رمانهای زریاب برای نخستین بار تمثیل میشود. نقش من به عنوان سوژۀ هستنده، درگیری و گلاویزی با خود و با روان خود در از رمان گلنار و آیینه شروع میشود. این حضور دوبارۀ سوبژکتیویته باعث شکلگیری گفتمانهای مدرنی چون گفتمان روانشناختی، گفتمان، هستیشناسی، گفتمان اگزیستانسیالیستی و دیگر نحلههای روانی و فلسفی میگردد.
رمان سکهای که سلمیان یافت، از مهمترین نمونههای خصیصهنمای نگاه اگزیستانسیالیستی به انسان است. جای این گونه گفتمان در تاریخ صدسالۀ داستاننویسی افغانستان خالی بود و این گفتمان برای اولینبار با آثار رهنورد زریاب شکل میگیرد. نفوذ به عمیقترین ساحتهای روانی بشر و جستجو در گرداب خود، قبل از زریاب در تاریخ ادبیات داستانی ما غایب است. رمان گلنار و آیینه و به خصوص رمانهای «شورشی که آدمیزادگکان و مورچهگکان برپاکرده اند» و «درویش پنجم»، آیینۀ تمامنمای حضور، شکلگیری و تولید چنین گفتمانی است.
زبان زریاب در اثارش یکی از مهمترین خصیصههای دیگر سبکی او است که او را از هر کسی دیگر متمایز میکند. سادهنویسی، نه آسان است و نه از سر سادهانگاری. سادهنویسی یک روش است و در برخی احوال از هر روش و سبک نوشتاری مشکلتر است. رهنورد زریاب، از معدود نویسندهگانی است که زبان ساده و سهل او محمول عمیقترین و جدیترین گفتمانها و مفاهیم ضمنی در آثار او است:
«کجا رفته بودی عمو سلیمان
رفته بودم که علف بیارم.
علف را چی میکنی عمو سلیمان؟
علف را میآرم که خر بخورد.
خر را چی میکنی عمو سلیمان؟
با خر علف میآرم»(سکهای که سلمیان یافت44).
عمق این چند جمله تا آنجاست که تمام فلسفۀ پوجی را میتوان در آن مشاهده کرد. قدرت زبانی یعنی همین. قدرت زبان در پیچیدهگویی نمود نمییابد، قدرت زبان، زمانی ظاهر میشود که لایهها و سطوح مفاهیم ضمنی در آن تولید گردد. زبان بلیغ زبانی است که بدون هیچ تصنعی گفتمان خلق کند و وجهۀ چندلایگی داشته باشد. زبان رهنورد زریاب، زبان خلق گفتمانهاست، زبان چندلایه است، زبانی که پر از چالههای معنایی است و سطوح مفاهیم ضمنی در آن اعجاب برانگیز است.
رهنورد زریاب، داستاننویس، ادیب، دانشمند، روشنفکر و ژورنالیست نامدار کشور در سال 1323 در کابل چشم به جهان گشود و به روز جمعه تاریخ 21 آذر/قوس سال 1399 در کابل چشم از جهان بست. از این نویسندهی به نام کشور رمانهای چون: گلنار و آیینه، شورشی که آدمی زادهگکان…، چارگرد قلا گشتم…، درویش پنجم، سکهای که سلیمان یافت، کاکه ششپر و دختر شاه پریان، داستانهای کوتاهی چون: پیراهنها، … و شیخ گفت، هذیانهای دور غربت، زیبای زیرخاک خفته، داستانها، پهر طلسمشده، مردی که سایهاش ترکش کرد، دزد اسب، … و باران میبارید، سگ و تفنگ، مارهای زیر درختهای سنجد و سه داستان دیگر؛ آثار و جستارهای پژوهشیای چون: قلندرنامه، حاشیهها، گنگ خوابدیده، دور قمر، شمعی در شبستان، چهها که نوشتم، پایان کار سه رویینتن و … به نشر رسیده و رمان «دختر بدخشانی» که حسرت اتمام آن را با خود به زیر خاک برد، ناتمام باقی مانده است.
منبع: رادیو نوروز