نویسنده: عبداللطیف محمدی
بحث روح، خلق آن، چگونگی ارتباط آن با جسم، نوع بقای آن پس از مرگ قالب تن همواره محل بحث و فحص بوده است. فلاسفه و عرفا و دیگر دانشمندان اسلامی هر یک از زاویهای خاص بدان پرداختهاند. مولانا نظرگاه عرفانی خاص خود را دارد که بویژه در مثنوی معنوی با استشهادهای زیاد هر یک از ابعاد آرای خود را به صورت مستدل و مؤثر برای مخاطبان بیان میکند.
مولانا بعد روحانی وجود آدمی را باور دارد و آدمی را منحصر در این کالبد خاکی نمیداند، بلکه او را دارای لطیفهای مجرد و ملکوتی از عالم بالا میبیند و بر آن است که روح از نور خداست و از لامکان است و هیچ تغییری نمییابد.
قابل تغییر اوصاف تن است
روح باقی آفتاب روشن است
از آنجاییکه آدمی مرکب از جسم و روح است که روح برای جسم به منزله لباس میباشد و اگر انسان روح نداشته باشد قدرت تفکر، تعقل، و نظریه پردازی و … را نخواهد داشت و مثل او مثل درخت خشکیدهای خواهد بود که شادابی و زیبایی گذشته را نخواهد داشت. و در هنگام خارج شدن روح از جسم، وی جسد بیجانی خواهد بود که حتی نزدیکترینها و بستگانش از وی فرار خواهند کرد و فوراً او را در خاک پنهان خواهند کرد.
چنانچه اشاره شد انسان عبارت از جوهری روحانی، و لطیفهای ربانی است. مولانا و جمعی از عرفا روح قدسی انسان را بالفعل مجرد و کامل میدانند. و عقیده دارند که روح قبل از در آمدن به کالبد در عالم قدس سیر و سلوکی داشته است و آنگاه به امر حق بدین بدن عنصری تعلق گرفته است. بنابراین روح مجرد یا نفس ناطقه که به تعبیر حکما از مجردات عالم امر و مرتبه ربوبی است برای عموم بشر ناشناخته است. حقیقت روح، رازی است سر به مُهر و ناگشوده. کتب آسمانی نیز در این باب ساکتاند. چنانکه در آیه 85 سوره اسراء، خداوند متعال روح را از عالم امر الهی میداند: قلالروح من امر ربی؛ و دانش بشر را در این باب ناچیز و نارسا میشمرد. همچنین در قرآن آمده است: «فنفخنا فیه من روحنا». تحریم / 12
در زمین، حق را و در چرخ سمی
نیست پنهان تر ز روح آدمی
باز کرد از رطب و یابس، حق نورد
روح را من امر ربی مهر کرد
پس روح، حقیقتی پنهان و ناشناخته و از عالم امر است. در این عالم وجود دارد اما چون جان، در کالبد، نهان است. در جایی مولانا روح را به مور سیاهی تشبیه میفرمایند که بر روی گلیمی سیاه راه میرود و جسم را به دانه که در دهان مور سیاه است. با این تشبیه میخواهد نهانی روح و عیانی جسم را بازگو کند.
مور اسود، بر سر لبد سیاه
مور، پنهان، دانه پیدا، پیش راه
عقل گوید چشم را: نیکونگر
دانه هرگز کی دود بی دانه بر؟
جهت شناخت این حقیقت، باید به مرتبه روح رسید که جز با تجربه درونی نمیتوان به مرتبه تجرید روح رسید تا روح را خوب شناخت؛ مقوله مشهوری است که میگوید: آنکه نچشد، در نیابد.
من لم یذق، لم یدر.
جان شو و از راه جان، جان را شناس
یار بینش شو، نه فرزند قیاس در نگاه مولانا، بحث و جدال و قیاس، راه شناخت روح نبوده و مناسب آن نیست. آدمی به روح زنده بوده و اهمیت او هم به روح او است نه جسدش؛ و این روح است که به انسان ارزش و بها میدهد.
به مناسبت وجود روح است که انسان احسن التقویم قرار گرفته است. این جوهر لطیف است که به عالم خاکی هبوط نموده و به جسم تعلق یافته است؛ تعلق نه بلکه در کالبد اسارت یافته است.
زین بدن اندر عذابی ای بشر
مرغ روحت بسته با جنسی دگر
مولانا عقل و روح را دو لطیفه ربانی میشمرد که در جهان مادی و کالبد عنصری محبوس شدهاند.
چون بامر اهبطوا بندی شدند
حبس خشم حرص و خرسندی شدند
یعنی به امر حق تعالی ارواح مامور شدند تا از مرتبه ارواح به عالم اجسام نزول کنند. پس ارواح به این عالم اجسام آمدند و زندانی خشم و حرص و قناعت و قلت شدند.
هبوط روح در جسم گرچه موجب تنزل روح میشود اما موجب تعالی جسم خاکی میگردد. اما روح همواره سیر صعودی در لازمان و لامکان دارد و مراحل و منازل مختلف را طی میکند. حضرت امام محمد غزالی (رح) میفرماید: در درون دل، روزنی گشاده به عالم ملکوت آسمان وجود دارد. فهم و حس این روزن و سیر به عالم ملکوت، وابسته به روح است نه جسد؛ همچنین روح، از تعینات جنسی و اقلیمی آزاد است:
از مونث وز مذکر برترست
این نه آن جان است که خشک و تر است
و لیکن پیوند روح و جسم حیرت زا است و کیفیت این پیوند ناآشکار؛ چه این پیوند به واسطه حکمت الهی است. مولانا میفرماید برای دوام و بقای جهان، پیوند روح و جسم لازم است زیرا نه روح بی جسم به کار می آید و نه جسم بی روح.
حضرت مولانا می فرمایند که روح مجرد یا نفس ناطقه انسانی دارای مراتب لایه اندر لایه است. این موجود شگفت انگیز در عین وحدت، متکثر است و در عین تکثر، واحد است. ایشان احوال و اطوار مختلف روح را به خواب مثل می زند. ای بسا شخصی در خواب بیند که با کسی گفتگو میکند غافل از آنکه هم گوینده است و هم شنونده؛ در واقع خود میگوید و خود میشنود.
ایشان خواب را مرگ کوچک نامیده و آن را وسیله ای جهت رهایی از تعلقات دنیای ماده می دانند. و خواب را نوعی آزادی میداند که در آن انسان از همه قیدهای زندگی رها میشود و با خود واقعی خودش دیدار میکند. در خواب، روح مطابق میل و خواست درونی خود عمل میکند و بیمی از ملاقات با خواسته های خود ندارد.
تعبیر ایشان بسیار زیبا است. دشت فراخی را در نظر بگیرید که میل دویدن در آن را دارید ولی کفش تنگی که به پا دارید مانع دویدن و پیمودن آن گستره و درک احساس رهایی است. در خواب، کفش تنگ شما از پا بیرون می آید و به چمنزار و جبروت روح وارد میشوید و لذت حضور در عالم ملکوت را درک میکنید:
خواب تو کفش بیرن کردن است
که زمانی جانت آزاد از تن است
بهرحال چند نکته عمده از ابیات مختلف مثنوی پیرامون روح خالی از اهمیت نیست:
- روح لطیف بوده و با از بین رفتن بدن، آسیبی نمیبیند
- فنای جسم دلیل بر بقای روح است
- روح فاقد معنویت ارزشی ندارد
- در اثر درگیر شدن و پرداختن به امور نفسانی، روح لطیف تیره و تباه میشود و از درگاه حضرت حق دور می افتد
- افکار مشوش، روح را تیره و جریحه دار میکند
- هرگاه روح شخص به دریای معنوی پیوند نداشته باشد، ارتباط با مردم و حشر و نشر با آنان ولو به منظور ارشاد آنان به سوی معنویت، صفا و نورانیت روح را تباه میکند
- روح دارای مراتب مختلف است
- روان آدمی، معدن عالم و فضل و هنر است
- روح ثابت اما جسم تغییر پذیر است
- روح منشاء افکار است
- روح های زیبا میتوانند زیبایی را درک کنند
چنانکه تذکر یافت، روح دارای مراتب روحانی است. در میان حکما و عرفا اصطلاحی معمول است به نام «اطوار سبعه قلبیه» و منظورشان درجات و مراتب لایه در لایه نهان روح و نفس انسانی است. و این هفت طور یا مرحله و مرتبه را هر مشربی به گونه ای تفسیر کرده است. اما هفت طور نفسانی یا روحانی که میان بسیاری از فرق شهرت دارد بدین قرار است:
1. طبع، 2. نفس، 3. قلب، 4. روح، 5. سر، 6. خفی و 7. اخفی
لیکن مولانا در بیان مراتب و مدارح روح انسانی، اصطلاحی مخصوص دارد. بدین قرار که از مرحله طبیعت و جسم محسوس آدامی شروع میکند که به عقیده ایشان، و محققان، شبح و پرتو و سایه ضعیف دل یعنی لطیفه روح انسانی است. و چون از مرحله تن که پوشش ظاهری آدمی است گذشتیم اولین مرتبه باطن نفسانی، مقام جان و روح است. و بالاتر و صافی تر از آن، عقل است و برتر از عقل، روح وحی است. پس از عالم طبع تا مرتبه وحی چهار مرتبه کلی است: 1. جسم، 2. روح، 3. عقل و 4. وحی
جسم، ظاهر، روح مخفی آمده است
جسم همچون آستین، جان همچو دست
باز عقل از روح، مخفی تر بود
حس به سوی روح زودتر ره برد
روح وحی از عقل، پنهان تر بود
زانکه او غیب است و او زان سر بود
روح وحیی را مناسب هاست نیز
در نیابد عقل، کآن آمد عزیز
منابع:
1 - مثنوی معنوی
2 - زمانی، کریم، میناگر عشق شرح موضوعی مثنوی معنوی، تهران، نشر نی 1399
3 - عبید، رئوف، انسان روح است نه جسد، تهران، دنیای کتاب، 1393
4 - اسماعیل، رسوخ الدین، شرح کبیر انقروی، جلد دوم، نگارستان کتاب، 1388
5 - فرهاد، ادریسی، روح از نگاه عرفانی مولانا (فصلنامه تخصصی عرفان اسلامی، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد زنجان)، سال دهم، شماره 38، 1392