پرش به محتوا

مثنوی معنوی؛ تحلیل داستان نحوی و کشتیبان

عبداللطیف محمدی

آن یکی نحوی بـه کشتی در نشست

رو به کشتیبان نهاد آن خود پرست

گفت: هیچ از نحو خواندی؟ گفت: لا

گفت: نیــم عمر تـــو شـــد در فنــا

دلشکسته گشت کشتــی بان ز تاب

لیـک آن دم کرد خامش از جــواب

مولانا با طرح حکایت‌های تو در تو و تمثیل‌های رمزی، مطالب عمده و مهم عرفانی را با زبانی ساده، بیان می‌کند. « زیرا ذکر این‌گونه داستان‌های تمثیلی، جنبة لذّت‌آفرینی و تأثیرگذاری دارد و شعر حکمی و تعلیمی را تقویّت می‌کند. در نتیجه فهم معانی و معارفی را که اندکی پیچیده و دور از تجربة عموم است تا سطح ادراک عامه، ساده و قابل‌درک می‌کند. خلق شخصیّت‌های متفاوت و متضاد این حکایت‌ها برگرفته از اسطوره‌ها، اقوال بزرگان، اشخاص تاریخی، تخیّلی، دینی، اولیای الهی، بزرگان صوفیه، عاشقانه‌‌ها و… است و مهم‌ترین اختلاف مولوی با دیگران (به‌خصوص سنایی و عطار) «در شیوه استفاده از داستان و حکایت‌ها و گفت‌وگوهای طولانی، در میان شخصیّت‌هاست تا از این طریق، اندیشه و آرای خود و دیگران را بیان کند» (پورنامداریان،1380: 271).

خواننده با مطالعه این داستان‌ها و حکایت‌ها از سویی سرگرم، و از سوی دیگر خرسند می‌شود. این مثال‌ها و داستان‌ها حاوی جنبه‌های تعلیمی و اخلاقی است و پیام‌های فربه و جان‌داری برای خواننده منتقل می‌کند. به قول شارحین مثنوی، حتی حکایاتی که ظاهراً وقاحت بیانی دارند نیز بیان‌گر احوال و اخلاق همان عصر هستند. جنبه روشن‌گری و عشق پردازی مولانا در این داستان‌ها و کثرت و تنوع تمثیل‌ها نیز برای این است که ذهن مخاطب را به سوی مسایل حسی و حتی فراحسی که تا حال تجربه نکرده، به پرواز درآورد.

ماخذ این داستان، قصه‌ای است که در «لطایف» عبید زاکانی آمده است. بدین گونه: نحوی ای در کشتی بود. ملاح را گفت: تو علم نحو خوانده‌ای. گفت نه، گفت: نیمی از عمرت را تباه کرده ای. روز دیگر تندبادی برآمد. کشتی غرق خواست کرد. ملاح او را گفت: تو علم شنا آموخته ای. گفت نه، گفت: تمام عمرت را تباه کرده ای. (قصص و تمثیلات مثنوی، ص 28).

در این حکایت طنزآمیز، نحوی تمثیلِ آن دسته از دانش آموختگانی است که به دانش خود می‌بالند و دعاوی بیهوده می¬کنند و کشتیبان تمثیلِ اهلِ تزکیه و صفاست که خود بینی و غرور را از جان خود برکنده‌اند. استاد زرین‌کوب می‌نویسد: مولانا با نقل این لطیفه نشان می‌دهد که غرور و فضول مدعیان دانش موجب هلاکت جانِ آن‌هاست. آن کس که در دعوی یا واقع، علامه زمان است نیز تا وقتی از اوصاف بشری نمیرد و خویشتن را از آن‌چه سرمایه غرور اوست خالی نکند از طوفان ابتلا و گرداب امتحان روی رهایی ندارد … با این‌همه آن‌چه در مثنوی هدف طعن و طنز کشتیبان است در واقع خودِ علم نیست، غرور و خود بینی است که اهل دعوی را از تزکیه نَفس مانع می آید. (بحر در کوزه، ص 329).

و مولانای بزرگ در این داستان، به بازگویی مکتب عشق و فنا می‌پردازد؛ البته نباید ناگفته گذاشت که از اقیانوس بیکران اندیشه مولانا مرواریدهای فراوانی به دست می‌آید و هر کس نظر به برداشت، مشرب و شناختی که از مولانا دارد، تعبیری می‌کند.

نحوی کسی است که با دستور زبان عربی آشنایی دارد. ما در زبان عربی، دو علم «نحو» و «صرف» داریم و در علوم بلاغی و نحوی، عالِم کسی است که می‌داند نقش هریک از وا‌ژگان در جملات چیست و آن را مانند دستور زبان فارسی درس می‌دهد. در این داستان، مرد نحوی، نماد انسان‌های مغرور، زاهد و مدعی است نه نقد بر علم نحو و دانشمندان این علم؛ چون با علم نحو است که قدرت بر خواندن فقه و اصول و تفسیر و غیره پیدا می‌کنیم.

در این سفر دریایی، مکالمه‌ای که بین مرد نحوی و کشتیبان روی می‌دهد، نشانه نگاه اهل ظاهر با اهل عرفان می‌باشد.

 نحوی با غرور، علم نحو خود را به رخ میزبان می‌کشاند، اما وقتی کشتی در هم می‌شکند، مرد کشتیبان، شنا را راه خلاصی و نجات می‌داند که نحوی از آن بی خبر است. کشتی را در این تمثیل می‌توانیم به وجود انسان تشبیه کنیم و دریا، عالم الهی که هر کس که شنا، تسلیم و محو را نمی‌داند، حق ورود به آن وادی را ندارد وگرنه در هم خواهد شکست.

بـاد کشتی را بـه گــردابی فکنــد

گفــت کشتیبان بدان نحــوی بلند

هیــچ دانی آشــنا کــردن بگـــو

گفت نی ای خوش‌جواب خــوب‌رو

گفت کل عمرت ای نحوی فناست

زانک کشتی غرق این گرداب‌هاست

از این بیت به بعد مولانا به دنبال نتیجه‌گیری از این داستان است:

محــو می‌باید نه نحو اینجا بــدان

گر تو محوی بی‌خطر در آب ران

آب دریا مــرده را بــر سر نهــد

ور بـود زنــــده ز دریا کی رهــد

چــون بمردی تـــو ز اوصاف بشر

بحر اسرارت نهـد بــر فـــرق سر

در میان اهل عرفان و شناخت انسان الهی مفهوم “بیخودی” نزدیک به مفهوم “مستی” و همچنین غرق شدن در محبوب است. گرچه مولانا پس از دیدن شمس چنان عاشق معارف و سیرت شمس شده بود که خود به عینه آموزش‌های شمس را در قلبش احساس می‌کرد و با سرودن داستان نحوی و کشتیبان حکایت شخص لغت‌شناس زحمت‌کشیده‌ای را می‌گوید که علم نافع شخص خودش داشت اما از علم اصلی که علم نجات یافتن و حیات بود بی‌بهره بود. و به همین علم ناچیزش مغرور شده بود طوری که با خودنمایی مقابل مرد کشتیبان درس نخوانده باعث شد ناخدا آزرده شود که چرا درس نخوانده است. از قضا تلاطم دریا زیاد می‌شود و تنها کسانی می‌توانند بمانند که شنا کردن بلد باشند. شنا کردن مترادف علم نجات یافتن است و غرق شدن در دریا متناسب با غرق شدن در محبوب. در ادامه:

ای که خلقان را تو خر می خوانده ای

این زمان چون خر، برین یخ مانده ای

گــر تـــو علامه زمـــانی در جهــــان

نک، فنــــای ایـن جهـان بین و زمان

مــرد نحـــوی را از آن در دوختیــم

تـا شمـــا را نحـــو محــو آمـــوختیم

ای کسی که مردم را خر و نادان می‌دانی، یعنی چنان دچار عجب و غرور بودی که همه مردم را نادان فرض می‌کردی، اینک تو خود، مانند خر روی یخ وامانده‌ای و نمی‌توانی حرکت کنی. مولانا می‌گوید یک «نحو» و یک «محو» داریم و وقتی مولانا محو را مقابل نحو می‌گذارد محو  یعنی این که فرد، اوصاف بشری و خود کاذبش را کنار گذاشته باشد. اگر بر آن غلبه کردی  و از آن گذشتی؛ می‌توانی در این دریا پیش بروی. و حالا وقتی مرده شدی، ممکن است جسد تو بالای آب بیاید. ولی این نشان این است که تو از اوصاف بشری مرده‌ای، از تمام چیزهایی که تو را از خویشتن واقعی تو دور کرده، جدا شده‌ای و جزو دریا شده‌ای. در آن زمان است  که دریا که نشانه خداوند و اسرار او است، با تو هر کاری می‌تواند انجام دهد. چون تو در آن فنا شده‌ای و واقف به حقایق و اسرار نهفته الهی هستی، و از خود اراده‌ای نداری.

چنانچه قبلاً اشاره کردیم در اندیشه و اشعار مولانا مفهوم از خود گذشتن و تعلقات خاطر خود را از امور غیر اولی کاستن، موجب به دست آوردن قدرت و یقین انسانی می‌شود چنانچه حضرت لسان الغیب می-فرماید:

میـان عاشق و معشوق هیــچ حـایل نیست

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

نحوی در مکتب شمس و مولانا، مظهر انحطاط است. در داستان دیگر شمس، انحطاطِ تعصبِ لفظ پردازی، نحوی را تا کفاره سقوط او و یاران او در گودال نجاست پایین می‌برد: یک مرد نحوی در گودالی عمیق آکنده از نجاست فرو افتاده بود. مردی برای رهایی او از آن کثافت به وی می‌گوید: دستت را بده (هات یدک). مرد نحوی به جای استقبال از ناجی خود بر وی خرده می‌گیرد که به جای آن‌که فتحه آخر را ذکر کند آن را خودسرانه حذف کرده است. از این رو دست یاری او را رد کرده و می گوید: تو از من نیستی. برو! مردی دیگر و مردانی دیگر هر یک به کمک نحوی می‌شتافتند و نحوی آن‌قدر که تفاوت در نحو می‌دید ماندن خود را در نجاست نمی‌دید و دست همه را پس می‌زد. سرانجام صبح روز بعد نحوی دیگری از راه می‌رسد و با لفظ صحیح به او می‌گوید که دستت را به من بده. نحوی اول می‌گوید: تو از مایی. دستم را به تو می‌دهم. لیکن چون خود او را قوت نبود، وقتی بکشید هر دو در نجاست افتادند!

حکایت کشتیبان و مرد سوژه‌ای است تا مولانا مانند عرفای دیگر به غرور و خودبینی عالمان ظاهر بین بتازد، و از آن میان پای نحویان مغرور را به میان می‌کشد که اینان به دانش مقدماتی نحو می‌بالند و می‌لافند. در حالی‌که زبان تنها کلیدی است که ما را آماده می‌سازد تا با علوم و معارف آشنا شویم، و فی نفسه نمی‌تواند علم به معنی حقیقی کلمه باشد.

پی نوشت: محو در نزد صوفیان عبارت است از زایل کردن وجود بنده که سه درجه دارد: پایین ترین درجه آن، محو صفات ناپسند و کردار ناروا است. دوم، درجه میانه یعنی، محو مطلق صفات ستوده و نکوهیده و بالاترین درجه محو ذات است.

منابع:

مثنوی معنوی، تصحیح کریم زمانی

مثنوی معنوی، تصحیح گلپینارلی

بحر در کوزه

قصص و تمثیلات مثنوی

نقش تمثیل در داستان‌های مثنوی معنوی، ماه نظری

به اشتراک بگذارید