پرش به محتوا

دمی با نوروز

ما چه بخواهیم چه نخواهیم، نوروز بی‌پروا به خواست و میل ما، می‌آید و می‌رود و با این رفت‌وآمدهایش، سیر زنده‌گی را رقم می‌زند و گهواره حیات را می‌جنباند. اگر بخواهیم نوروز نیاید، این یعنی پایان حیات؛ اگر نوروز نخواهد که بیاید، باز هم می‌خواهد پایان داستان زنده‌گی انسان‌ها و زنده‌جان‌ها را اعلان کند. پس بود و نبود نوروز، با بود و نبود زنده‌گی پیوند تنگاتنگ دارد. نبودن نوروز یعنی پایان زنده‌گی، یعنی آغاز مرگ و نیستی همه تازه‌گی‌ها و طراوت‌ها و شکوفه‌ها و نطفه‌بستن‌ها و مرگ آرام و پوشیده حیات.

به همان ‌اندازه که نوروز، آغاز بهار و سال نو است، پایان زمستان و پایان سال هم است. به همان اندازه که با نوروز، روزهای کهنه سال، پایان می‌یابد، روزهای نو سال نیز آغاز می‌شود. گویی گردش ایام و روز و شب در درازای ۳۶۵ روز، کهنه‌پاره می‌شود و آمدن نوروز، روح تازه و نو در اندام روزها می‌دمد، یا کاملاً روزهای نو می‌زاید و می‌شود نوروز. مگر یکی از معناهای «نوروز»، روز نو نیست، در برابر روز یا روزهای کهنه؟ نوروز می‌خواهد سررشته‌دار چرخش پایای چهار فصل سال نیز باشد. نوروز تنها آغاز سال نو و پایان سال کهنه نیست؛ بلکه آغاز فصل نو هم است؛ فصل بهار در برابر فصل خنک‌زده و منجمدشده زمستان. تنها زمستان هم نه، بل چهار فصلی که به دنبال یک‌دیگر می‌گذرند و پیر و فرتوت می‌شوند و نوروز با آمدنش، بار دیگر فصلی را می‌زاید و نوِ دیگری را شروع می‌کند. پس نوروز تنها آغازگر نیست که پایان‌بخش هم است؛ با نوروز، هم روز نو را شروع می‌کنیم هم ماه نو را، هم فصل نو را هم سال نو را؛ هم‌چنانی ‌که با آمدن نوروز، با روزهای کهنه، ماه‌های کهنه، فصل‌های کهنه و سال کهنه بدرود می‌گوییم. پس همیشه یک ریشه نوروز به بدنه زمین «نو» و شاخه‌ دیگرش به بدنه زمین «کهنه» و یخ‌بندان دویده است؛ اما دلبسته‌گی‌های ما به تازه‌گی و نو بودن، سبب شده است که تنها روی یک شاخه‌ آن را ببینیم: تازه‌گی و نوی.

نوروز، تنها گره‌گاه زمستان و بهار نیست که گره‌گاه زنده‌گی و حیات هم است. پس از آمدن نوروز، همه کهنه‌ها و فرسوده‌ها و پوسیده‌های سال پار را کنار می‌گذاریم و همه‌چیز را از نو شروع می‌کنیم. اگر یک روز پیش از نوروز می‌نوشتیم: ۱۳۹۹/۱۲/۳۰، اکنون می‌نویسیم: ۱۴۰۰/۱/۱، همه‌ شماره‌ها تازه؛ به ویژه در این نوروز که نه‌ تنها روز و ماه و سال نو می‌شود که دروازه‌ سده‌ نو هم به رخ ما و جهان و طبیعت، باز می‌شود و این است که می‌توانیم بگوییم: نو اندر نو.

نوروز در یک جمله، وداع گفتن با هر آنچه کهنه و پوسیده و در آغوش کشیدن هر نو دل‌پذیر و سازنده است؛ اما خودش هرگز کهنه‌گی ندارد؛ چرا که از هزاران سال است که آواز آن را از لابلای ورق‌پاره‌ها و سروده‌ها و حکایت‌ها می‌شنویم و می‌شنویم؛ هم‌چون گوهرهای گران‌سنگ و ارزش‌های عزیز تاریخی و فرهنگی و دینی‌مان که روزگار و زمانه، توان نابودی آن‌ها را ندارد.

نوروز هم ریشه در طبیعت دارد، هم در تاریخ، هم فرهنگ؛ نیز دل‌های آدمی، کشتزار دیگر ریشه‌های آن است. بنابراین، اگر همه‌ دست‌های اهریمنی و ناپاک با هم یکی شوند تا این درخت تنومند خدا و طبیعت و تاریخ و فرهنگ و دل‌های ما را بخشکانند، هرگز چنان نمی‌شود. چرا که توان همه اهریمنان و حق‌ستیزان به این کهن‌دژهای استوار نمی‌رسد؛ به گفته قرآن (توبه/۳۲): یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَن یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ. (ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﺑﺎﻃﻞ ﺧﻮﺩ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻛﻨﻨﺪ؛ ﻭلی ﺧﺪﺍ ﺟﺰ کامل کردن ﻧﻮﺭ ﺧﻮﺩ، چیز دیگری ﻧﻤﻰﺧﻮﺍﻫﺪ؛ ﻫﺮﭼﻨﺪ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ باشند).

پس نوروز، جان ما، جانِ جهان ما، آغاز ما، فرجام ما و بود و نبود ما است و چنان ریشه‌های تنومند در ژرفای روح و وجدان و تاریخ و فرهنگ کهن‌بیخ ما و بخش عظیمی از فرهنگ و تمدن بشری دارد که ناچار مان می‌سازد به پیشواز آن برویم و خوش‌آمدید بگوییم و از ته دل برای همه فریاد بکشیم: نوروزتان مبارک باد!

منبع: هشت صبح

به اشتراک بگذارید