پرش به محتوا

عقل و شهود در اندیشه عارفان

عبدالطیف محمدی

مبحث معرفت شناسی و تجربه‌ی عرفانی از منظر «عقل» و «شهود» از دیرباز در عرفان اسلامی مطرح بوده است. و عرفای اسلامی، نظر به تجربه و معرفت خویش، دیدگاه‌های متفاوتی داشته‌اند. این‌ نوشتار می‌کوشد نگاهی به جایگاه عقل و شهود در اندیشه عارفان مسلمان داشته باشد.

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی مخالف درک معرفت الهی با «عقل محض» است و عقلی را که پایبند مقدمات و محسوسات می‌باشد به نام عقل جزیی نامیده است. از نظر او میوه‌ی این درخت، اوهام و شکوک‌اند. و وطنش عالم ظلمات است، آن برای عقل باعث بدنامی و برای انسان انگیزه ناکامی است. از نظر مولانا ترتیب مقدمات استدلال، نتیجه‌ی استخراج یک روش مصنوعی است و از آن نتایج بسیار ناقص و محدودی به دست می‌آید، اثبات حقایق دینی از آن مانند سفر‌کردن و راه رفتن با پای مصنوعی و چوبی شکل است از همین رو این تمثیل مولانا ضرب المثل مشهور شده است:

پـای استــــدلالیـــان چــوبیـن بـــــود

 پای چــوبین سست و بــی تمکین بـود

اهل استدلال و محاجّه در معرفت الهی نیز مانند کسانی هستند که پای طبیعی و سالم ندارند. در مشی و مشرب خود متزلزل و سست و لرزان هستند و در طریق حقیقت نمی‌توانند درست راه بروند. زیرا به جای شهود، استدلال را پای خود ساخته‌اند.

مقصود این است که آنها که در الهیات صرفاً اهل استدلال‌های رسمی و متعارف هستند، و به مرحلة علم‌الیقین و عین‌الیقین نرسیده‌اند، در مسائل غامض و دقیق، دستشان از حقیقت کوتاه است، و در آن وادی بنای استدلال‌شان بر ظنّ و گمان است، و به همین دلیل، این بنا، گاه با نیم وهم و شبهه‌ای سرنگون شده و ایشان در گمان و تردید و حیرت رها می‌شوند و اگر شیطان شبهه‌ای در ذهن‌شان ایجاد کند، چه بسا همچون نابینایان به زمین خورند. چنین انسان‌هایی، مثل این است که برای راه پیمودن از پای چوبی استفاده می‌کنند و معلوم است که پای چوبین چه‌قدر از تمکین و استقرار کم و غیر قابل اعتمادی برخوردار است.

خلاصه این‌که استدلال‌های متعارف تا مرحله‌ای می‌تواند ما را جلو ببرد و از آن به بعد باید فکر دیگری کرد. مهم‌ترین کارکرد فلسفه و امثال آن تا جایی است که ما را به دامان وحی برساند. پس از آن سعادت، و حتّی افزایش علم مفید، منوط به التزام ما به دین است. و این طریق است که انسان را به مراتب عالی‌تر علم می‌رساند، علمی که دیگر بنایش بر ظنّ و گمان نیست و با هر شبهه‌ای سست نمی‌شود.

به وسیله بحث و استدلال علم کلام متکلمین کیفیت یقین و حلاوت ایمانی به دست نمی‌آید، زیرا هر متکلمی که از سر تقلید دلایل و براهین نقل می‌کند و چیزهای آموخته‌ای را بیان می‌کند، خودش بی روح، و از ذوق کیفیات محروم است.

ابن خلدون در مقدمه خویش می‌نویسد: “عقل به منزله یک ترازو است، قضاوت‌های آن قطعی هستند در آن هیچ گونه دروغی نیست، اما شما به هیچ وجه نمی‌توانید با این ترازو امور توحید، آخرت، حقیقت نبوت، حقایق صفات الهی و سایر حقایق ماوراء عقل را اندازه‌گیری نمایید. البته به این معنی نیست که کار ترازو غلط است، بلکه دلالت بر آن می‌کند که نیروی ترازو محدود است”.

حضرت امام محمد غزالی (رح) درباره نظریه یونانیان در باب معرفت الهی در کتاب «تهافت الفلاسفه» می‌نویسند: این‌ها صرفاً ادعاها و تحکمات بلکه تاریکی‌های تو در تو و متراکم هستند. به راستی که اگر شخصی چنین خوابی را تعریف کند، دلیل بر سوء مزاج او خواهد بود.

انسانی که خود را از رهنمودهای وحی الهی بی نیاز و مستغنی بداند و تنها عقل را معیار قرار بدهد به‌راستی که در دام هوس‌های نفسانی اسیر می‌شود که این خودش بندگی و اسارت است.

عقل صرفاً اسیر احساسات و هوس‌های انسانی است و باید این طور باشد. عقل به جز این دیگر کاری ندارد که این احساسات را پرستش نموده و از آن اطاعت نماید. خلاصه بشر با عقل خالص نتوانسته است به هدایت برسد چون خالص بودن عقل و آزاد شدن آن از اثرات درونی و برونی تقریباً ناممکن است.

به‌هرحال، هیچ آیینی را نمی توان یافت که به اندازه اسلام عقل و اندیشیدن و صاحبان تفکر و اندیشه را مورد اکرام و احترام قرار دهد، و انسان را به اندیشیدن و تفکر فراخوانده و به تعقل و تدبیر تشویق نموده باشد. این عقل است که انسان را در جستجوی هدایت مسوول می‌گرداند. و این عقل است که نبوت و صداقت پیامبر را از طریق معجزات دال بر صداقت او براساس دلالتی عقلی به اثبات می‌رساند. و پس از آن است که عقل برای دریافت و تلقی وحی که نیرویی برتر از اوست، خود را برکنار می‌نماید.

علامه اقبال لاهوری می‌نویسد، “دین، که جوهر آن ایمان است و ایمان هم‌چون پرنده‌ای به وقت پرواز بدون توجه به نیروی عقل و بی وجود راه یا معبری، مسیر خود را می‌یابد.”

نباید فراموش کرد که این عقل و عقلانیت به معنی تنزل و نفی آن نیست بلکه شناختن حقیقت آن در محدوده کاربست آن است. قرآن عظیم‌الشان در آیات بسیاری انسان را به خرد ورزی، اندیشه ورزی، کاربست عقل و بصیرت و درس آموختن از رخدادهای هستی و تاریخ فرا می‌خواند. درست آن است که خلافت انسانی در هستی جز با خردی که در جهان ماده به مشاهده، استنباط، استقرا و تجزیه و تحلیل بپردازد، صورت نمی‌بندد.

خرد آدمی در جولان‌گاه خود به یافتن حقایق از کوچک ترین ذره در جهان ماده آغاز می‌کند و تا اثبات آفریدگار هستی و دارنده ی تمام صفات کمال، به پیش می رود. هنگامی که در آن سوی این جولانگاه، حوزه ی جهان غیب آغاز می‌شود، خرد می‌ایستد و به پیش نمی رود؛ چون این حوزه مربوط به وحی آسمانی است. خداوند جولان‌گاه عقل را در جهان ماده مشخص کرده است.

علامه اقبال نیز به این نظر است که تحقیق در زمینه‌ی اصول عقلی در اسلام با شخص پیامبر (ص) شروع شده. دعای همیشگی ایشان این بود که: اللهم ارنا الاشیاء کما هی. پروردگارا! توانایی دریافت حقیقت غائی اشیاء را عطایم کن!.

از طرف دیگر عده زیادی از عرفا به این نظر‌اند که، ‌شهود (وصل) معیت حق است ‌.

و حقیقت کشف و شهود، خروج از حجاب است و حجاب، مانعی است که دیده بنده به وسیله آن از جمال حضرت حق محجوب می گردد. چون سالک صادق به جذبه ارادت از اسفل سافلین طبیعت روی به اعلی علیین گذارد و با قدم صدق، جاده طریقت را بر قانون شریعت و مجاهدت طی کند، از هر حجاب که گذرد، دیده مناسب آن مقام گشوده شود. نخست دیده عقل باز گردد و به قدر رفع حجاب و صفای عقل، معانی معقول روی نمایند و اسرار معقولات کشف شوند. این را کشف نظری می‌گویند. بعد از آن، مکاشفات دل و شهود قلب است که چون از کشف نظری عبور کند، انوار مختلف تجلیات الهی بر جان سالک نشیند. کشف الهامی – که آن را کشف سری نیز گویند – با ظهور اسرار آفرینش و حکمت وجود هر چیز رخ می دهد .

مکاشفات روحی یا روحانی، آن است که جنات و جحیم و ملائک با آن مکشوف گردند. چون روح به کلی صفا گیرد و از کدورت‌های جسمانی پاک گردد، عوالم نامتناهی مکشوف می‌گردد و دایره ازل و ابد پیش دیدگان سالک قرار می‌گیرد و حجاب زمان و مکان بر می خیزد‌ چنان که حارثه گفت: کانی انظر الی اهل الجنة یتزاورون، و الی اهل النار یتعاورون .

بیشتر کرامات، از قبیل اشراف بر خواطر، اطلاع بر مغیبات، عبور بر آب و آتش و هوا و طی الارض، در این مقام روی می دهند .

بعد از کشف روحی، مکاشفات خفی پدید می‌آید. روح در مقام خفای خود، واسطه دو عالم جسم و ملکوت قرار می گیرد و فیضان نور عقل کلی را می پذیرد و آثار انوار ملکوت را به نفس و تن می رساند؛ در عین حال که وساطتی میان عالم صفات الوهی و عالم روحانیت دارد. ارمغان کشف خفی، علم لدنی است .

سرانجام، کشف ذاتی است که مرتبه ای بس بلند دارد که شیخ نجم الدین رازی از بیان آن اظهار عجز کرده، تنها  بیتی را به صورت رمز نجوا می‌کند:

تا بــر سر کــوی عشـق تـو منـزل ماست

  سـر دو جهـان به جمـله کشف دل ماست

وآن جـا که قــــدمـگاه دل مقبـل ماســت

 مطلـوب همه جهــانیان حـاصــل مـاســت

عرفاء مسلمان زیادی از جمله پیر هرات خواجه عبدالله انصاری، شیخ شهاب‌الدین سهروردی، ابن عربی و ده‌ها عارف دیگر پیرامون شهود، کیفیت، فضیلت و مراتب آن سخن‌ها گفته‌اند.

از جمله اقبال لاهوری به این نظر است: شهود ملک مطلق قلب است نه سرمایه ذهن و عقل. ذهن یا اندیشه فقط جهان ظاهری و پدیداری را درک می‌کند، یعنی وجهی از حقیقت را که با ادراک حسی آشکار می‌شود، به هر حال، قلب ما را در طریقی با چهره حقیقت آشنا می‌کند که آن طریق بر ادراک حسی گشوده نیست. از این گذشته، اندیشه پیوسته «بر گرد مدرکات حرکت می‌کند» کارش این است که حقیقت را به مدد مقولات به چنگ آورد. این مقولات هر چه باشند، ساخته و پرداخته خود ما هستند. مثل «برچسب‌هایی» که بر اشیا می‌چسبانیم. حال آن که چنین برچسب‌هایی اصلاً بر اشیا نمی‌چسبند. بنابر این، اندیشه هرگز نمی‌تواند اشیا را جز به نسبتی که با ما در ارتباط هستند، دریابد. از این رو هر شناخت و معرفتی که از اندیشه حاصل شود، نسبی و اعتباری است. در نتیجه چنین معرفتی، همیشه ظاهری است، ولی با شهود و از طریق قلب می‌توانیم «خود» خویش را تعالی بخشیم و به سوی وجود مطلق عروج کنیم.

این تجربه شهودی احساس منحصر به فردی است که مانند تجربه ادراکی، حقیقت کل را مکشوف می‌دارد. به علاوه از آن‌جا که شهود، عاطفی است فرق مهم دیگری نیز با اندیشه دارد. معرفت حاصل از اندیشه اصولاً قابل انتقال به دیگران است، زیرا فکر، مدرکات خود را از طریق مفاهیمی به چنگ می‌آورد که در قالب کلام بیان می‌شوند و به کار همه می‌آیند، ولی شهود، عاطفه است و عاطفه را نمی‌توان به دیگران انتقال داد.

اقبال لاهوری در جایی دیگر می‌گوید:

عقل و شهود اساساً ضد یکدیگر نیستند، بلکه هر دو از یک ریشه سر بر می کنند و مکمل یکدیگر‌اند، منتها آن یک حقیقت را به تدریج در می‌یابد و این یک‌باره. یکی چشم بر جاودانگی حقیقت می‌دوزد و دیگری نظر بر جنبه ناپایدار آن دارد. یکی لذت حضور همه‌ی حقیقت را در می‌یابد و دیگری خردک خردک در پی درک تمامی آن است و به منظور این دریافت همه‌ی راه‌ها را برای معاینه انحصاری خود می‌بندد. هر دوی آن‌ها برای بازسازی خویش، نیازمند یکدیگراند. آن حقیقت که مورد نظر هر دو است، خود را به میزان وظیفه‌ای که در زندگی به عهده دارند، به آن‌ها می‌نمایاند.

سرانجام، حضرت شیخ احمد فاروقی سرهندی، مجدد الف ثانی (رح) به این نظر هستند که هم عقل و هم کشف (شهود) از ادراک یقینی امور غیبی و علوم ماورای عقل و معرفت صحیح ذات و صفات الهی و حقایق قطعی‌الثبوت عاجز و قاصر هستند و نتایجی که از طریق عقل و کشف حاصل شود نمی‌توان آن را از خطا و لغزش و سوء فهم مبرا دانست. بلکه معرفت صحیح حق تعالی از طریق انبیاء به دست می‌آید. همان‌طور که مرتبه «عقل» ماورای «حواس» است، مرتبه «نبوت» نیز ماورای «عقل» است. روش درست تعظیم پروردگار منحصر در نبوت و تعالیم انبیا می‌باشد.

ایشان بر این نظر هستند که «عقل» و «شهود» هر دو سرنشینان یک کشتی‌اند. و ایشان از بین عرفاء اسلامی اولین کسی هستند که درک حقایق الهی را توسط عقل و شهود ناممکن اعلان کردند. این تحقیق و نظریه حضرت امام ربانی اکتشافی بزرگ و اندیشه‌ای انقلابی در جهان علم و اندیشه و عرفان می‌باشد که متأسفانه قدر و اهمیت آن چنان‌که باید هنوز درک نشده و در صورتی که جا داشت محققان و پژوهشگران پیرامون آن به تحقیق و جستجو بپردازند و آن را شرح و تفصیل دهند.

از نظر ایشان اهل عقل و اهل اشراق هر دو در معرفت کامل الهی دچار وهم و نادانی شده‌اند زیرا عقل و اشراق هر دو برای تحصیل یقین و وصول الی الله ناکافی هستند، نبوت یگانه راه معرفت ذات و صفات الله و احکام الهی است.

به خاطر داشته باشیم که عقل در انجام وظیفه‌اش (اکتشاف و تحقیق و استدلال) آزاد نیست، بلکه پیوسته به چیزهایی کمتر از خود احتیاج دارد، کار عقل این است که به وسیله محسوسات، معلومات و تجربیات، اشیاء غیرمحسوس و غیرمعلوم را تشخیص دهد و به کمک معلومات و مقدمات حاصل شده به نتایجی برسد که قبلاً دسترسی به آن به وسیله حواس و تجربه ممکن نبوده است. روشن است که هر جا حواس انسانی نتواند کاری انجام بدهد و تجربه هم به آنجا راهی داشته باشد، اساس و مقدمات قیاس هم فراهم نباشند، قطعاً در چنین مواردی عقل و فکر و قیاس عقلی نمی‌تواند کاری انجام دهد. در چنین مواردی است که عقل مانند یک انسان می‌ماند که بدون کشتی نمی‌تواند از دریا عبور کند. نیروهای عقل و دایره کار آن محدود است، به طوری که نمی‌تواند خارج از آن فعالیت نماید، همچنان که سایر حواس انسان در دایره محدود خود عمل می-کنند.

امام ربانی در یک مکتوب می‌فرمایند: ‌عقول ما بی‌تایید انوار نبوت از این کار معزول است و افهام ما بی توسط وجود انبیاء (ع) از این معامله دور‌. در ادامه می‌گویند: ‌عقل هر چند حجت است اما حجت بالغه نیست‌.

محــال است سعـدی که راه صفــا

تــوان رفــت جــز در پـی مصطفـی

ایشان طی مکتوبی می‌نویسند: باید دانست که مقلد انبیا بعد از اثبات نبوت ایشان و بعد از تصدیق رسالت شان (ع) از مستدلان است و تقلید او مر سخنان این اکابر را در این وقت عین استدلال است، مثلاً شخصی که اصل را با استدلال ثابت نموده باشد در این وقت فروعی که از آن اصل ناشی گردند هم مستنِد به آن استدلال خواهد بود و با استدلال اصل در اثبات جمیع فروع مستدل خواهد بود.

منابع و مآخذ:

•   امام غزالی، تهافت الفلاسفه

•   امام غزالی، المنقذ من الضلال

•   امام ابوالحسن ندوی، تاریخ دعوت و اصلاح، ج4

•   مفتی تقی عثمانی، تجددگرایی در اسلام

•   ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون

•   بازسازی اندیشه دینی در اسلام، اقبال لاهوری

•   مابعد الطبیعه اقبال، نوشته توسط پروفسور انور، محقق و اندیشمند پاکستانی

•   منازل السائرین، خواجه عبدالله انصاری

به اشتراک بگذارید