اندیشه چیست؟ چرا ما نمیاندیشیم؟ تدبر و تأمل در کاری، تفکر در عواقب کارها، به دقت نگریستن کاری را اندیشه گویند؛ اما آیا ما واقعا در کنش خود تدبر و تأمل میکنیم؟
بیشتر ما بدون آن که در کار و کنش خود تدبر کنیم، آن کار را انجام میدهیم؛ چنین عملی سبب میشود که فقط در جهان باشیم و با جهان بیرون ارتباط برقرار نکنیم. با جهانبودن نیاز به آگاهی دارد و آگاهی فرایندیست طولانی که با خواندن چهار تا کتاب حاصل نمیشود. به راستی چند فیصد ما کتاب میخوانیم و کتاب را میفهمیم؟ وقتی پُرفروشترین کتابهای ما، کتابهای آشپزی و تعبیر خواب استند؛ این یعنی ما ملتِ خوردن و خوابیدن هستیم. باید گفت که واحد اندازهگیری کتابخواندن تعداد صفحه یا مدت زمان روز نیست، بلکه مقدار تغییری است که در شناخت از هویت خود یا ماهیت جهان اطراف ما ایجاد میکند. ما کتاب را نمیفهمیم، چون کتاب را به خوانش نمیگیریم، فقط آن را میخوانیم. به خوانش گرفتن کتاب، باعث ایجاد اندیشه و تفکر میشود؛ آن وقت است که ما میتوانیم با مفاهیم به خوانش گرفته شده، با جهان بیرون ارتباط برقرار کنیم. با مطالعهی چند تا کتاب، نمیتوانیم ادعا کنیم که آگاه شدیم. به گفتهی انشتین «دو چیز خیلی سر و صدا میکند، یکی خردهپول و دیگری خردهمعلومات». این خردهمعلومات میتواند برای انسان خطرناک باشد، خطری که فهم کم و اعتقاد زیادی در پی دارد. افرادی که فقط چند تا کتاب محدود میخوانند، تبدیل به متعصبترین، افراد میشوند، چون فکر میکنند که همه چیز را میدانند. در اصل آگاهی زادهی فرایند برای تغییر است. آگاهی به مفهوم دانستن واقعیتهای اجتماع است و سرچشمهی این آگاهی مطالعه است. مطالعهای که به خوانش گرفته شود و با جهان بیرون ارتباط داده شود، آن وقت است که آگاهی حاصل میشود. سیستم آموزشی درنظر گرفتهشده برای کودکان و جوانان در اصل با مفهوم خوانش بیگانه است. حتا عدهای از آموزگاران تا هنوز با واقعیت خوانش نیز ناآشنا اند. چنین آموزگارانی فقط بر حفظ لقمههای واژهها و به اتمامرساندن نصاب تعلیمی تمرکز کردهاند، انگار با این کارشان برایشان جایزهی نوبل داده میشود. ما هر روز کلمههایی را میآموزیم که حتا نمیدانیم با آنها چی کار کنیم. ما واقعا نقش کلمات را نمیدانیم، کلمههایی که میتوان با آنها جهان را دگرگون کرد. پائولو فریره معتقد است: «اطلاعات وقتی مهم هستند که مسألهای طرح شده باشد، بدون طرح مسأله، گردآوری اطلاعات لحظهای مهم در عمل آموختن شمرده نمیشود و فقط انتقال چیزی است از آموزگار به آموزنده». دقیقا روشی است که آموزگاران ما از آن استفاده میکنند، انتقال دادن.
البته لازم به ذکر است که نباید بر همهی آموزگاران چنین بر چسبی زد. در هنگام آموزش ما باید نه تنها خواندن و نوشتن را بیاموزیم، بلکه باید طریقهی صحیح اندیشیدن را نیز بیاموزیم و آموزگار خوب باید سعی کند تا آموزنده را وادار به اندیشه و خلق اندیشه کند؛ اما برای چنین کاری، آموزگار باید خودش اندیشهگر باشد. اندیشهگری که خلق اندیشه کند نه این که اندیشهسوز باشد؛ تا بتواند اطلاعات و مفاهیمی را که به آموزگاران انتقال میدهد، زمینهی تفکر را برای آموزندگان ایجاد کند. هر فعالیتی، هر قدر هم ساده باشد نیاز به تفکر و اندیشه دارد. در هنگام آموزش ما باید در کنار خواندن و نوشتن، طریقهی صحیح اندیشیدن را نیز بیاموزیم کتاب پداگوژی در جریان پیشرفت در اصل گزارشی است از تلاش فریره برای جامهی عمل پوشاندن به اندیشهاش. عملی را که بدون اندیشه و تدبر انجام دهیم، آن عمل زادهی ذهن خود ما نیست، عملی است که به تقلید از دیگران و بدون تدبر انجام میدهیم، به خاطر همین است که جامعهی ما به سمت جلو نمیرود، چون بر حسب تکرار، کارهای خود را انجام میدهیم و با اندیشه و تفکر جلو نمیرویم، انگار خواهان تغییر و نوآوری نیستیم. برای این که در جامعه تغییر ایجاد کنیم، وظیفهی هر یک ما این است که در ابتدا تفکر و آگاهی فردی بعد تفکر و آگاهی جمعی را به وجود آوریم. عمل توأم با اندیشه، پائولو فریره در تمام متنهایش تأکید بر عمل توأم با اندیشه نموده است. او متفکری بود که با اندیشههایش، تغییری در واقعیتهای اجتماعی را به وجود آورد. برای این که جامعه تغییر کند، لازم است که ابتدا اساس فکر مردم تغییر کند. مردم مانند مادهی خام هستند که برای مدتی میتوان به هر شکلی آنها را درآورد، هر کسی، هر دستی، هر قدرتی میتواند شکل دلخواه خودش را از آنها بسازند و در قالب افکار خودشان، آنها را درمیآورند، بعد کم کم ضمیرشان را تغییر میدهند. این است سرنوشت مردم، مردمی که تفکر و اندیشه نداشته باشند، بازیچهی دست هر کسی میشوند، حتا بازیچهی جهالت خودشان.
پس نیاز است که فکرمان را تغییر دهیم و آگاه شویم تا عملی را که انجام میدهیم براساس تقلید و تکرار از دیگران نباشد، بلکه زادهی اندیشه و ذهنیت خود ما باشد.
اندیشیدن در امور نشان دهندهی ارتباط ما با جهان است. اگر با جهان نباشیم، کمکم صفت حیوانی را به خود میگیریم، زیرا حیوانات نیز در جهان اند؛ اما با جهان نیستند، آنها با جهان بیرون ارتباط برقرار کرده نمیتوانند، چون اندیشه و تفکر ندارند فقط در جهان حضور دارند، بنابراین تنها در جهان بودن کافی نیست.
نویسنده: کبرا سالاری